Thursday, July 17, 2008

ایران باستان

حکایت

کتاب "چهل سالگی"ناهید طباطبایی رو دوساعت پیش دست گرفتم و تمام کردم.مثل یه شلیل رسیده بود.کاش بخونین اگه نخوندین
با یکی دونفر از بچه ها داریم مجموعه ی "داستان فکر ایرانی"می خونیم.کتاب های تاریخی روان ای اند برای نوجوانان.فکر می کنم بهمن یه بار معرفی شون کرده.برای من که هیچ از تاریخ نمی دونم و کمی هم دافعه دارم،خوندنشون مفید و حتی هیجان انگیزه، هنوز تموم نشده اند
امروز دوست شهرساز جوان ام برامون یه جلسه ی عالی گذشت و خیلی شیرین و جمع بندی شده با عکس و نقشه تاریخ شکل گیری شهرهای ایرانی رو توضیح داد.عجب داستان جالبی بوده
دیگه این که ،خوبم،روزی صد بار به خوشبختی ام شکر می کنم،اما هر روز مدتی هم سخت توی خودم فرو می رم و ازش می پرسم:جریان چیه؟
پیوست:سریال رو فراموش کردم.این سریال های اجنبی هر کدوم 24ساعت هم بختکی بر سر زمان بخت برگشته ام هستند

Sunday, July 13, 2008

echos

پژواک صدای خودم رو توی وبلاگ می شنوم..شاید سمندری اون ته غار نشسته که به دیدنش برم
این جا خالی است
از من،یا از شما

Saturday, July 12, 2008

camper





















این ها فوق العاده نیستن؟

Friday, July 11, 2008

روزهای تابستانی


هفته ی پر حادثه ای بود.4 کلاس تابستانی شروع شد

طراحی و تولید پروژه های درآمد زا که پارسال هم این کلاسو داشتم و اصولا موضوعی یه که دوستش دارم و برداشتم از تجربه ی سال های کارگاه چوب اه

کلاس بعدی "موسیقی" راهنمایی است که این هم ادامه ی کارم با بچه ها در طول سه سال گذشته است.هر بار فقط سعی می کنم یکی دو قدم پیش برم

سومین موضوع کلاس "ماکت شهر" اه،و شروع بسیار سنگینی داشت.دو ساعت اول به این گذشت که واقعا می خواهیم چی کار کنیم؟چی یاد بدیم با این ماکت؟آیا بهتره شهر قدیمی بسازیم یا مدرن؟آیا قادریم الگوهای شهری مختلفی رو توی یک ماکت بسازیم؟و سوال های بسیار زیاد دیگه...خوشبختانه من در اداره ی این کلاس تنها نیستم.یه دوست جوان شهر ساز بسیار فعال ام باهام اه و یه دوست جوان مردم شناس،و دو سه تا از بچه های کنکوری ،که تمایلات هنری دارند.بچه ها هم به نظر خیلی مشتاق می رسند،اما کار دست کم شروع سختی داره

و چهارمین سوژه بازدید از موزه ها و نقاشی کردن اه.این هفته رفتیم موزه ی فرش.د.و و نیم ساعت توی موزه بودیم و بچه ها اعتراف می کردند که شاید اولین باره که به فرش ها نگاه می کنند


روزهای فشرده ای رو می گذرونم،به شدت مجبورم بدوم و حال بد جوری متغیره.مفصل با آدم ها بحث کرده ام،خوب و بد،مفید و نا مفید،و جملگی سنگین

اما دیدار دوتا دوست قدیمی عزیز و یه عروسی پر آشنای قدیمی چاشنی شیرینی بود

Sunday, July 06, 2008

کمک

ما برای پروژه ماکت شهر نیاز به کمک مالی داریم.تخمین من یک میلیون و نیم اه که هر چه خودم و بچه ها زور بزنیم بیش از 500 هزارنمی تونیم روی هم بذاریم.چه پیشنهاد سریعی دارین؟آیا جایی رو می شناسین که به پروژه های خوب دانش آموزی کمک بکنه؟
آیا ما توی یه مملکت مفتضح زندگی می کنیم یا همه جای دنیا همین اه؟

Tuesday, July 01, 2008

ضعف

این بار کمی متفاوت با همیشه
خودم رو مجبور کردم که در لجن درون بمانم و بوی اون رو حس و ریشه یابی کنم...این دست کم برای من خلاف عادات خانوادگی است.از وقتی که به خاطر می یارم،ما همیشه سعی کردیم شرایط رو رفع و رجوع کنیم..وقتی فشار زیادی ناشی از ضعف شخصیتی پیش می یومده،من که فرار می کردم،به هر وسیله ای،توجیه،تمرکز بر روی موضوع دیگه ای،و راه های زیاد دیگه ای که به ذهن ام می رسیده...این بار اما،چندین روز غم رو با تمام وجود پذیرا شدم
سخت بود...خیلی فرساینده،و لازم
یه لحظه هایی پاره شدن بندهایی رو در درونم حس کردم
حس می کنم چیزی رو کشف کردم که سال ها بود شیره ی جانم رو می مکید و با خودش می برد و من کاری از دستم بر نمی یومد
نمی دونم که باز هم قادر خواهم بود این طور وحشیانه توی چشمای ضعف نگاه کنم یا نه