خیلی خوش حالم که صفحه غیر سفید به این خوبی بهم بخشیدی.
با امید زیاد و انتظار کم شروع می کنم.
از خودم زیاد نپرسیده ام که جدا قصد دارم این جا چه بکنم.
اما این روزها دست کم بهانه اول و دوم و حتی سوم ام برای نوشتن ثبت روزگارم در مدرسه است.
جایی که این بار از دریچه تازه و شگفت انگیز یک معلم به اون نگاه می کنم.
من آموزگار تازه کار و بسیار شگفت زده ای هستم و هنوز گذر روزها موفق نشده چیزی از شکوه این فضا رو توی دلم کم کنه.
می دونین؟
گاهی عجیب و غریب تنها می تازیم.
بهتون احتیاج دارم....فراوون.
نوشته ها به حقیقت ماجرا از نگاه من بسیار نزدیک اه...قصد داستان سرایی ندارم.سوادش را هم.اما نام ها را کمابیش تغییر خواهم داد.
1 comment:
هی!هورا!هنوز خیلی حتی بیدار هم نشدم. تو تحتم ام. همین جوری یه سر زدم.امیدوار نبودم. چه خوبه که نوشتی
Post a Comment