Sunday, February 19, 2006

گربه

لختی طولانی ای رو در وجودم حس می کنم
صبح ها ،گربه چشم وغ زده ،با پرش ناگهانی اش بر سقف شیشه ای اتاقم،از خواب بیدارم می کنه
هر روز صبح این حدس رو توی ذهن ام مرور می کنم که بالاخره صبحی،با حس دل انگیز گربه و خرده شیشه در آغوش،ازخواب بیدار خواهم شد

چند روزی است که به سختی زره پوش می شم که به مدرسه بروم.گرد امید هر وقت در وجود خودم کمرنگ می شه ،بچه ها فوری می فهمن و حس نا امنی این بار از من منتشر می شه

دیروز باید می رفتم مدرسه.هزار تا کار روی گاز بود.فیلم ای دارم در باره نسبت های مکانی و زمانی جهان خیلی حیرت انگیزه.آدم و به فکر و تعجب وا می داره.فیلم و گذاشتم توی کیفم

توی راهروی مدرسه(دبیرستان) ، به بچه ای برخوردم که مدتی یه از بس به شرایط مدرسه و اوضاع سیاسی و ...فکر می کنه،دیگه بد جوری داغون شده.دعوت اش کردم که این فیلم و ببین اه.اون و و یک مایوس دیگه.نتیجه خوب بود.ادعا کردن که شاید بشه از شرایط کمی فارغ شد و زندگی کرد

الغرض...در این فروپاشی سیاسی و اجتماعی،باید به بچه ها یاد آوری کنم که خنده هاتون تنها فیلتر شکن این روزگاره

چه باید کرد؟
سخت اه،سخت

2 comments:

Anonymous said...

salam.to ro khoad age fahmidi chikar bayad kard be manam bego.ama man gahi fekr mikonam gar che doreye ma be ein badi nabod ama hamin badi ha rohemon !yani eini ke hastim (bad ya khob )ra sakhte dige.shayad agar vazeiyatemon khob bod hargez be fekr nemioftadim baraye behtar shodane oozaee bache ha kari bokonim.albate shayad.manam khaili gijam.

Anonymous said...

به چرک می نشیند خنده
به نوار زخم بندیش ار ببندی
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیلوله دیو
آشفته می گردد

چمن است این
چمن است
با لکه های آتشخون گل
بگو چمن است این
تیماج سبز میرغضب نیست
حتی اگر دیری است تا بهار
بر این مسلخ
بر نگذشته باشد

تا خنده مجروحت به چرک اندر نشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن
...

شاملو