Monday, February 20, 2006

معلم های جوان

بچه ها بهتر اند
من در خودم غرق ام و به دنبال رابطه معنی داری باهاشون می گردم
به نقش های پیشین موجود در این مدرسه فکر می کنم
راستی بچه ها،معلم های جوان تون چه تاثیری توی رشد شما گذاشتن؟
اگه ممکنه برام بگین.چرا نمی گین ن ن ن ن ن ؟

8 comments:

Anonymous said...

Yasi jun,
dige khundane bloget Adate har ruzam shode ,mesle yek dAstAne donbAledAr har ruz miAm bebinam khob bad chi shod.
ino neveshtam ke beduni khAnandeye tanbal ham dAri ke hatta shor o shoghe khundane neveshtehAto ham behet ebraz nemikonan ..........

Hengameh

Anonymous said...

من كه گفتم بهت كلي
تاثيرشون روي من زياد بود. ارتباط من باهاشون زياد بود. باهاشون زياد وقت مي‌گذروندم. با يكي‌شون استاديوم ميرفتم. با همون يكي بيشتر روزا از مدرسه ميرفتيم به آب‌ميوه‌فروشي سر چهارراه ولي‌عصر.
ازشون حرف ميشنيدم. ولي دربست قبولشون نداشتم. شايد به اين خاطر كه از نظر مذهبيو سياسي خيلي نظراتي كه من -مثلا- تو حونه ياد مي‌گرفتم با اونا فرق مي‌كرد.
مثلا من سال 70 وارد راهنمايي شدم و خب دو سال بود كه آقاي حميني فوت كرده بود. و بيشتر اونا شديدا طرفدار و در واقع عاشق اون بود و بعضياشون براش شعر هم گفته بودن. كه خودت فاعدتا خوندي. ولي چون من تو خونه كلا يه چيز ديگه مي‌شنيدم همين باعث مي‌شد كه دربست قبولشون نكنم. ولي شايد اگه دربست قبولشون مي‌كردم يه كم بدتر بود.
ولي در كل تو اون سالها تو زندگي من خيلي آدماي مهمي بودن.
شايد بد نباشه از مامان و باباي من هم بپرسي. بالاخره اونا ميديدن كه بچه‌شون زير دست كسايي بوده كه از نظر عقيدتي قبولشون نداشتن. ولي مجموعا با اين ماجرا مخالف نبودن و شايد حتي بدشون هم نميومد.

Anonymous said...

سلام یاسی جون
می دونی امروز توی این مودم که " ایده آل گرایی احمقانه" ام به قول سارا تقصیر معلم جوانم است. فردا شاید فکر دیگری داشته باشم!!!

Anonymous said...

من نمی تونم به این راحتی که ساناز میگه ، بگم
این آدما انقدر چیزای مختلف و متفاوتی به من دادن که تفکیکشون و بررسی یک یکشون بدون بقیه، بنظرم نه
درسته و نه ممکن
مهم ترین چیزی که این ادما _ این معلمای جوون _ به من دادن شور و انگیزه بوده و شوق ، مثل یه رنگی که خیلی پررنگ تر از بقیه رنگای محیط اطرافه ، حالا شاید تو اصلا این رنگ رو نپسندی یا شاید تو یه دوره خاصی جذبش بشی و بعد هم ازش زده بشی ، ولی این چیزی از قدرت و تاثیر اون رنگ کم نمی کنه
برای من خانم یثربی و خانم کمالی جزو پر رنگ ترین معلمای جوون دوره مدرسه ام بودن ، هر کدوم خیلی متفاوت ولی در هر حال عمیق
مهمترین عامل هم در موردشون دنیای متفاوت و تا حدودی دست نیافتنی و غیر قابل کشفی بود که این آدما برای من داشتن
این آدما - دقیقا به خاطر اینکه چندان دقیق و جزئی و روزمره از زندگیشون نمی دونستم، که شاید اگه اونقدر دقیق می دونستم دیگه چندان برام جذاب نبودن یا شاید موثر _ به من اجازه دادن که در فکر وذهنم پیش برم ... می دونی تحلیل سخت و دوسویه اییه ولی می خوام بگم این دنیای جذاب ناشناخته برای من بعنوان یه آدم توی اون محیط خیلی خیلی موثر و مفید بوده
نمی دونم ... در این مورد جا برای بحث زیاده ، این که این آدما واقعا با ما چیکار کردن ، چه چیزی به ما دادن و احیانا چه ایده آل های ناممکنی رو رو بقول ساناز در ذهنمون حک کردن

Anonymous said...

ساناز جون دلم می خواد یه لحظه اون عینک ایده ال نگری را بزنیم کنار و اون وقت به معلم های جوونمون فکر کنیم. سعی کنیم خودمون را بدون حضور اونها در نوجوانی هم تجسم کنیم. شاید اگه خیلی ایده ال نگرانه نگاه نکنیم بتونیم رد پای مثبتشون را هم توی زندگیمون پیدا کنیم.(در ضمن دیدن اسمهای اشنا خوش است.اصلا اشاره به شخص خاصی ندارم ها ،نیکی)

Anonymous said...

این بحث از نظر من جذاب اعلام می شود
ایلیش ادامه اش بده

Anonymous said...

ایلیش جان
چه کنم که دیگردر اینجا و در این لحظه باید از اصل احترام به موضوع و معنی و مفهوم کامنت و کاربرد آن در جوامع بشری و جذابیت این موضوع و تمام این چیزا بگذرم و با بهره برداری
محض از اصل استفاده کاربردی ( در حقیقت اصلی )از فضای کامنت بگم که : ه

قاس عزیز من
دلم برات تنگ شده خیلی خیلی
قد یه عالمه چیز معنی دار
گرچه من بیوفام
اما آدمای بیوفام به خدا دل دارن
البته درسته که بیشترش قلوه س
خیلی ... !م

یاسمن said...

من خوشحالم از این که جوونا به این مکان ها رو می یارن تا با هم درددل های صد سال عقب افتاده انجام بدن