Sunday, February 26, 2006

غصه

بچه ها انحصار طلب اند.می خواهند که متعلق به چیزی باشند و چیزی یا کسی متعلق به اونا باشه
این رو می دونستم و حتی حس کرده بودم،اما سعی کرده بودم به انواع حیله ها از فهمش شونه خالی کنم.می خواستم به دلشون بنشونم که متعلق به بسیاری چیزها می شه بود و در عین حال می شه بسیاری ها رو دوست داشت...درس گنده ای رو شروع کرده بودم،در حالی که نتونسته بودم بفهمم هنوز برای درک چنین واقعیت سنگین ای چقدر کوچیک ان.
سردی رو در شاگردان پارسال ام حس کرده بودم.پارسال فقط دو کلاس داشتم ،یک کلاس اول و یک کلاس دوم.امسال با بیشتر اول های پارسال کلاس دارم اما با دوم ها ،نه.نمی خواستم الکی ابراز صمیمیت کنم،اما دلم براشون تنگ می شد
چند نفرشون در کلاس موسیقی ام شرکت کردند که همین هم عجیب بود.چون در واقع بایکوت شده بودم.
امروز یکی شون سرریز کرد و عقده دل گشود.گفت که بهت بی اعتمادیم.پشتمون رو خالی کرده ای.با همه ابراز دوستی می کنی.و چطور انتظار داری که ما بتونیم مثل گذشته ازت کمک بگیریم؟؟همه این ها رو با خشونت یک دختر 14 ساله گفت...بحث طولانی ای شد،اما من نگران ام.چطور می تونم آسیب کمتری بهشون برسونم؟

6 comments:

Anonymous said...

بی ربط: یاسی جون سایزفونتت یه ذره ریز نشده. به فکر پیرزن های جمع هم باش

یاسمن said...

داستان عجیبی یه این داستان فونت.من که کاملا گیج شده ام!حالا پیرزن خانوما هم یه کوچولو مدارا کنن،چون من نه این که اعصاب ام ضعیف باشه ها؟

Anonymous said...

سلام
یاسی جون شاید بهتر باشه از یک مشاور
کمک بگیری.آخه من و امثال من که چیزی درستی در این مورد نمیدونیم.
اما تو اون سن ادم همه چیز را به خودش میگیره.

Anonymous said...

سلام
گمونم می خوام شرح کامل ماجرا رو بدونم!

یاسمن said...

م م م م...شرح کامل ماجرا؟مردی بیا تو محل

Anonymous said...

شايد هنوز خيلی زود باشه براشون لمس اينکه


اگر می خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می دهی

اگر می خواهی همراهيم کنی دوست من
تا انسان آزادی باشم،
ميان ما همبسته گی يی از آن گونه می رويد
که زنده گی ما هر دو تن را
غرقه در شکوفه می کند.

- مارگوت بیکل


مقتضای سنشونه اين تعبيرشون از دوستی به تعلق، اجازه بده مسير طبیعی شونو طی کنن... طیِ مسيری که لازمه، قبل از رسيدن به تعبيری رهاگونه