Saturday, March 25, 2006

کنکور

امروز رفتم مدرسه.5فروردین!دوستان مشغول بودن.کنکوری ها که اطراق (درست نوشتم؟)کرده بودن.فرش و بساطشون پهن بود.روبوکاپی ها هم در حال کار روی پروژه شون بودن..المپیادی ها یه جور...خلاصه ...نمی شد باور کرد 5 فروردین اه
منم رفته بودم یه کمی کار کنم.کارا خوب پیش می رفت،چون فضا با وجود جمعیت بچه ها،خیلی آروم بود.به خاطر کنکوری ها،که بیچاره ها با هر صدایی از جا می پرن
خیلی یاد حال و هوای سال کنکور بودم.کتابخونه میرداماد،کتابخونه اقتصاد،خونه ما...پای من که باز یه مدتی توی گچ بود و با اصرار می رفتم کتابخونه(در حالی که خونه ساکت و آروم بود!)الی تازه آشنا،لیلی،شهره،فرزانه،مدیا،شاریس،مریم
دلهره و امید...یه جور سرنوشت مرموز شگفت انگیز نامعلوم
ابهام
روزهایی که می خواستیم خورشیدو با دست بگیریم

8 comments:

Anonymous said...

دوره کنکور تنها دوره زندگيمه که هيچ وقت به صورت نوستالژيا در نيومد برام... پ

Anonymous said...

می بینی یاسی جون دستامون سوخته

یاسمن said...

دستامون...نمی دونم.کاش شهر شب خونه مون نشه

Anonymous said...

نوشته هات گاهی دلم را مثل دیگ هم میزنه و اشکم را در میآره.
ولی چیزی که آرومم میکنه تلاش همه برای این است که خاطرات بچه های دوروبرمون دل انگیز تر از مال ما باشه.
خسته نباشی.

یاسمن said...

شاریس،من دلم مریم می خواد.که توی این نوشته ها باهامون باشه

الى said...

دوباره چشام سوخت…
رنو زرد هم تو جمعمون بود،کلّى هم پاى شکسته‌ى تو رو برد کتابخونه اقتصاد و آورد پايين…

الى said...

دوباره چشام سوخت…
رنو زرد هم تو جمعمون بود،کلّى هم پاى شکسته‌ى تو رو برد کتابخونه اقتصاد و آورد پايين…

الى said...

مريم مگه کجاس؟