Sunday, June 29, 2008

ماکت

می خواهیم یک ماکت بزرگ شهر کویری بسازیم.یک وسیله ی کمک آموزشی برای گروه سنی 10-12 سال
قطعه های این ماکت قابل جا به جایی ان.بچه ها با اون ها شهرهای مختلف می چینند و آموزگار کمکشون می کنه که شهر رو تحلیل کنند
الان 12 نفریم...داریم یه چیزهایی درباره ی شهر ها می خونیم و با هیجان بحث می کنیم.حدس می زنم ابعاد ماکت 2متر در 2متر باشه اما هنوز مشخص نیست
از 16 تیر شروع می کنیم.هیجان انگیزه،نه؟

Saturday, June 21, 2008

جسته گریخته ها



یک
فوتبال نمی ذاره به کار دیگه ای برسم و متاسفانه روند جام هم هیچ به دلخواهم نیست
دو
اردبیل سرزمین با ابهتی یه.شاید سبلان به چشم من با صلابت تر از دماونده.دشت های شقایق کم نظیر دامنه ی سبلان هم داستان خودشو داره
سه
اولین سری بچه هام پنج شنبه کنکور دارن و دیگه رخت می بندن.اعتراف می کنم حال خوبی ندارم و مدام به ماکارنکو فکر می کنم وقتی که سری اول بچه هاش رفتن فاکولته ی کارگری.چطور تونست تاب بیاره؟
چهار
خیلی قدرتمند و مسلط به زندگی ام نیستم
پنج
باهات حرف زدم و چقدر دلم گرم شد

Tuesday, June 10, 2008

Monday, June 09, 2008

روز جهانی محیط زیست

در گردنه ی حیرانیم،این بهشت معلق...حیرانیم،حیران
در مه پیاده می شیم.کاسه پر از ابر اه.بستنی ابری.آهنگ کیتاروو ابر نازنین همه مونو به خلسه برده...آه فقط اگه این زباله ها نبود
رنگ ها ی محجوب پیرهن مه پوشیده ان..اگه این زباله ها نبود
بلند می شم.کیسه ای از توی ماشین پیدا می کنم.یک بار،دو ار،سه،چهار...کیسه پر و خالی می شه و سطل زباله بزرگ کنار جاده پر.زباله جمع می کنم،بغضی توی گلوم...توی دلم با عمو بیژن حرف می زنم،انگار باهاش درددل می کنم که اگه اینجا بود نمی دونم چه حالی بهش دست می داد
نگاهی به دور دست می اندازم.تا چشم کار می کنه زباله است.حالا اون ها رو بر جسته تر می بینم.مگه من چند متر رو می تونم پاکسازی کنم؟و برای چند ساعت؟کم کم موفق می شم به درونم مسلط بشم و با برداشتن هر زباله به زمین و زمان لعنت نفرستم
نیم ساعتی می شه.بی اختیار دارم دعا می کنم،دعا
شبنم رو روی پوست حس می کنم.چشم هام شفاف تر شده.کلاهک کوه با ابهت باور نکردنی ای سرشو از لای ابر بیرون می یاره
باز زنده شده ایم.عکس می گیریم.دیگه ژستی در عکس ها نیست.همه چیز با ناباوری شیرینی همراه اه.مزدک می گه:اگه بال بزنیم،گمانم پرواز کنیم
شش نفری جیغ زنان بال می زنیم و می دویم