Tuesday, September 25, 2007

ماندگاری

اولین کلاس درس امسال به مفهوم جاودانگی و ماندگاری گذشت
با این سوال که آیا می تونیم بگیم آهنگی از آهنگ دیگه ای بهتره؟

Sunday, September 23, 2007

اول مهر

اول مهر بود
اینقدر دویدیم تا پاییز شد.دوباره اومدن.رنگی و تمیز و سرحال.امروز همه اش به بغل کردن گذشت.دلمون برای هم خیلی تنگ شده بود.چقدر مدرسه بی حضورشون بی صفا بود و من نمی دونستم
پس فردا کلاس هام شروع می شه.امسال چهارمین سال اه.آیا زمانی این هیجان کم خواهد شد؟
کاش نشه

Saturday, September 22, 2007

پاییز

بر زمین
همین طور شعر ریخته است
و باد
آن ها را گم و گور می کند
ضیاءموحد

Friday, September 21, 2007

For one human being to love another:That is perhaps the most difficult of all our tasks...
The work for which all other work is out preparation.
Rainer Maria Rilke

Wednesday, September 19, 2007


عرض حال

پس از روزهای دراز بالاخره در این وبلاگ باز شد
اومدم بهتون بگم که روزگارم عالی می گذره،اون قدر خوب که نمی تونم بنویسم.یعنی بلد نیستم
کاش خوب و خوش باشین

Monday, September 10, 2007

عجیب نیست؟

قال علی:لیس بلد احق بک من بلد،خیرالبلادما حملک
شهری از شهری دیگر به تو سزاوار نیست،و بهترین شهرها شهری است که تو را در بر گیرد

Sunday, September 09, 2007

در هم گوریدگی

شهریور برای مدرسه ها مثل اسفند برای اداره ها و شرکت ها می مونه.همه کارها به هم گوریده
گوریدن یک مصدر دوست داشتنی اصفونی یه.همه می دون،به طبع منم به همین ترتیب
طرح درس هام بسیار ناقص اه.سال تحصیلی جدید دو تا کلاس هنر اول دبیرستان و دو تا دوم دارم.و به احتمال زیاد همچنان انجمن موسیقی راهنمایی
دیوارهای مدرسه رنگ شده و با بچه ها داریم سعی می کنیم بورد و تابلو بسازیم.ماجرا لب مرزی یه.به محض این که مکث کوتاهی می کنیم،فورا تصمیم جدیدی گرفته می شه.اینه که حتی زیادم نمی شه وقفه ایجاد کرد...اما در کل روزگار بدی نیست
امروز اول دبیرستانی ها به شکل مضحکی معارفه شدن، درست هم زمان با اینکه من و یک خانوم معمار وسط حیاط داشتیم سر طراحی یک آبنمای بسیار زشت بحث می کردیم و تلاش می کردیم به معمار آبنما بفهمونیم که چه گندی داره می زنه
در مجموع اوضاع بحرانی یه.هر لحظه ممکنه که همه به جون هم بیافتیم.اما تا پیش از اون که کار به جاهای باریک بکشه،از شرایط راضی ام

Monday, September 03, 2007

حول حالنا الی احسن الحال

چقدر پر شتاب می گذره،این زمان هایی رو که باید لحظه لحظه شونو آذین بست
در دلم جشنی برپا می شه..دوستان قدیمی رو نزدیک حس می کنم،هر چند فرسنگ ها کوه و دریا با هم فاصله داریم
بچه ها زیبا و بی نظیر در نقطه های اوج خودشون ایستاده اند و آخرین دیدارها نزدیک اه
هوا بهتر شده،باد می وزه،هیچ گربه ای روی قفسه سینه ام نشسته نیست،به زودی پرواز می کنم و با سر توی بغل پاییز می افتم

Saturday, September 01, 2007

یاکریم دوم

یاکریم دومی هم مادر شد!با دوتا نوه قبلی می شه چهارتا
من مادر بزرگ معنوی 4تا یاکریم ام.خوبه دیگه.نه؟؟