Wednesday, January 23, 2008

کارگاه چهارم یا بیست و سوم

چهارمین باری است که از نزدیک به مراسم کارگاه علوم نگاه می کنم.ورق هنوز چقدر تازه است...شوق 16 ساله یگانگی و بی پروایی ای داره که همیشه تازه است
بچه ها می دون،جلسه،جلسه..جلسه ی سرگروه های علمی،تدارکات،اجرایی،زیبا سازی،جلسه برای بررسی ترک دیوار
کار،گیجی،اضطراب،عذاب وجدان،هیجان،شوق...همه ی این ها رو با هم بهش مبتلا ان
مدرسه در حال انفجاره
در حاشیه ی کارگاه،زندگی زیبایی جریان پیدا می کنه توی مدرسه

Tuesday, January 22, 2008

زمین عریان مانده است و باغ های گمان
و یاد مهر تو
ای مهربان تر از خورشید

Thursday, January 10, 2008

صعود

هزار کار نکرده دارم و روز به روز تعطیل می شه.اخلاق سگی(کسره) داشتم.به پیشنهاد یکی از بچه هام رفتیم صعود درون شهری
کوله پیچیدیم.چایی،ساندویچ،شکلات،لیوان
از ونک شروع شد.شهرکتاب،کوچه باغهای ده ونک،برف های دست نخورده،پارک
ده تا چهار راه رفتیم.از دو به بعد سقوط بود.ولیعصرو به سمت پایین اومدیم،سپس یوسف آباد و خونه ی بی بی گوگول.چایی و کیک وگرمای واقعی
خوب ، آروم و شیرین گذشت

Monday, January 07, 2008

قطره های برف بر سقف شیشه ای می شینه و یخ می زنه.
سردمه.وسط کارگاه خاموشم ایستاده ام..چند بار خیره به این سقف و آسمون نگاه کرده ام؟
صدای سمفونی پروکیف در خونه می پیچه و با بوی نون تازه مخلوط می شه...به دستهام نگاه می کنم.دلشون خلق می خواد.سنگ ها و چوب هام شاکی ین.3 سال اه که خوب و مهربون لمس نشده ان،بو نشده ان...3 ساله گوشه و کنار این خونه منتظرن.
لیلی ی ثمین،باران و آفتاب و باد کیمیا،تابلو های صندوق میوه ی ناهید و ندا و مهسا،کاشی هدیه،نقاشی اصغر..همه ی اینها نظیر ندارن
کله گچی ها کنار هم روی میز لم داده ان..نه،معجزه های بچه ها آرومم نمی کنه.قصه ی من جایی دراین میانه ایستاده
ماه هاست که بیدارم..کی از جام بلند خواهم شد؟