Sunday, August 21, 2011

برای پونه ... به یاد پدربزرگ


"
آسمان شیراز به رنگ های گوناگون در می آید ، از نیلی سیر تا لاجوردی روشن ، کبود شفاف و آبی کم رنگ . ستاره های این آسمان همان ستاره های آسمان دیگرند. ولی در این دیار فروغ و دلبری دیگری دارند . زهره ی شیراز همان زهره تابنده ی همه ی آسمان هاست ، لیکن در افق این شهر به الماس درخشنده ی درشتی می ماند که از گلوی عروسی پرنیان پوش آویخته است و نظیرش را در کارگاه هیچ نقاش و در جواهر خانه ی هیچ سلطان نمی توان یافت . زهره شیراز آفتابی است که از مغرب طلوع می کند . آب و هوای شیراز گل می پرورد ، سرو آزاد می رویاند، گردو را در کنار لیمو می نشاند ،یاس و نسترن را بر اندام نار و نارون می پیچد، بادام بن را در بهمن ماه به شکوفه می کشد و ، از همه ی این ها بالاتر ، آتش زبانه کش ذوق را دامن می زند و در خاطرها شعر تر می انگیزد

"

این مرد به جانم آتش می زند . کاش فقط بخش کوچکی از امتداد حیات حرفه ای اش باشم

Thursday, August 18, 2011

رفیق اعلی

دلم برای اتاقت ، گیتارت با سیم های خاک گرفته اش ، شمع های نیم سوخته ی جا به جای اتاق ، صدای خش دار پر امیدمون ، خنده هامون ،گریه هامون ... صدای خانومی که انگار فقط برای من و تو راخمانینوف می خوند و بعد از رفتنت هیچ وقت آهنگ اش رو پیدا نکردم و نکردی
دلم برای طنین صدای گیلمور و واترزی که با تو شناختم ، نقاشی هایی که با تو کشیدم ، کله ی تراشیده ات و شکوه درونش ، بی تابی ات در دنیایی که برات تنگ بوده همیشه

برای تو ، برای تو ، برای یاسی کنار تو
چقدر تنگ اه رفیق اعلی

دریغ ... که ما بی هیچ تعارفی از کنار هم رفتیم ... رفتیم

Thursday, August 04, 2011

ای کلاس های دبیرستانی ، دل تنگتونم سخت

تجربه ی سال گذشته ی آموزش هنر در یک مدرسه ی غیر انتفاعی تازه تاسیس در منطقه ی ظفر تجربه ی بسیار خوبی بود
مقایسه ی تطبیقی ساده ای بود برای من . همیشه به هزار شکل شنیده بودم که بعد از سال ها آموزگاری در فرزانگان ، تجربه یک مدرسه ی دیگر خیلی سخت خواهد بود . همه ی حرف ها بیشتر به بی انگیزگی اشاره می کرد . مقایسه ی انگیزه ی بالای دانش آموزان سمپاد با سایر مدارس

قصدم پرداختن به سمپاد نیست . حرف هایی دارم در این باره اما در حال حاضر دلم می خواد از تجربه ی نابم با اول دبیرستانی های مدرسه ی فیض تعریف کنم

کلاس ها از تابستان پارسال شروع شدند . 4 کلاس 25 نفری یک مدرسه ی تک پایه ای
جلسات اول خوب برگزار شد و هر چه پیشتر رفتیم ، روند شگفت انگیز شد . بی انگیزه ها انگیزه مند شدند و بچه ها به سخن آمدند
تقریبا در ماه دوم سال می تونم بگم که بیش از 80 در صد با کلاس همراه بودند
با سوالاتشون از من بیشتر و بیشتر می خواستند و من را به مطالعه ی بیشتر وا می داشتند

ترکیب دانش آموزان قوی و ضعیف ، یا مشتاق و کم انگیزه ، کلاس ها را دارای اختلاف پتانسیل و سرزنده نگه می داشت . به وضوح مشهود بود که حضور چند نفر از بچه ها چقدر در روند کلاس و روحیه ی سایرین تعیین کننده است

مبحث " وطن " در کلاس ها شور تازه ای به پا کرد . بچه هایی بودند که تجربه ی زندگی در سرزمین های دیگه داشتند و حضورشون ماهیت بحث را تغییر می داد

پرداختن به نقد هنری موضوع مورد علاقه ی بچه ها بود . به وضوح حس می کنم در این کار پیشرفت کردند

و نکته ی مهم دیگه این که اخلاق عمومی بالایی داشتند . با ساره در این باره زیاد حرف می زنیم ولی هنوز نمی تونم بطور خیلی واضحی بگم که منظور از این اخلاق عمومی بالا و حدودا یکسان چیه و آیا بهتره که وجود داشته باشه یا نه؟

دلم براشون تنگ شده امروز ... زیاد