Tuesday, October 23, 2007

رنگ و نور

سه روز پیش سر کلاس اتفاق فرخنده ای افتاد.راجع به کنجکاوی حرف می زدیم و این که آیا درآدم ها قابل بازیابی یه یا نه؟
مطابق معمول از کنجکاوی داوینچی حرف می زدیم و تمرینی که داوینچی انجام می ده:یه موضوع ساده و همیشگی رو انتخاب می کرده مثل آب یا روشنایی،بعد انگار که برای اولین بار بهش فکر می کنه درباره این موضوع از خودش 10 تا سوال می پرسیده..بچه ها خواستن که موضوعمون" رنگ و نور" باشه.یک ربع فکر کردن و سوالاشونو نوشتن...و کم کم بلند مطرحشون کردن..به تدریج متوجه شدیم که چقدر همه مون همیشه سوال های بی جواب مشابهی رو توی کله هامون نگه داشته بودیم
سوال و جواب های رنگ به حدی طول کشید که خود بچه ها به هم پیشنهاد دادن که یه پروژه مشترک توی کارگاه علوم امسال راه اندازی کنن به اسم رنگ و نور.مثلا یه راهروی بزرگ که همه ی پروژه هاش در مورد رنگ و نور باشه
فردای اون روساناز رو پیدا کردم که ازش چند تا سوال در مورد رنگ بپرسم.متوجه شدم که اون هم سه تا پروژه مرتبط با رنگ با بچه های دوم داره!دیگه خیلی جالب شد موضوع
این اولین جوشش علمی واقعی ای بود که بدون مولد بیرونی رخ داد،اونم سر کلاس هنر..این سه روز جسته گریخته می بینم که در زنگهای تفریح دارن با هم در مورد رنگ بحث می کنن...خیلی مشتاقم ببینم نتیجه اش چی می شه

Tuesday, October 16, 2007

مجسمه

در مجسمه ها سیر می کنیم...امروز تعداد خیلی زیادی عکس مجسمه برده بودم سر کلاس و گپ می زدیم.راجع به معیارهای زیبایی صحبت کردیم.توی یکی از کلاس ها به این نتیجه رسیدیم که در طول تاریخ معیارهای زیبایی زنان چقدر تغییر کرده در حالی که درمورد مردها کمابیش این طور نیست

یک:خوشحالم که بیشتر از توضیحات تاریخی،از روی تصویر خود مجسمه ها بحث می کنیم . بچه ها منتقدان کوچک بسیار خوبی ان وخودشون به خوبی حلاجی می کنن
دو:راضی ام که پیش از اون که عکس مجسمه ها رو ببینیم،دو جلسه ی خام با گل و گچ کار کردیم،بدون مدل،و بدون محدودیت...انگارحالا عکس ها روبا اشتیاق و دقت بیشتری می بینن و خودشونو هم درد و هم کیش حس می کنن
سه:ناراضی ام که سوادم کم اه . جهل مثل چاه ویل می مونه و عمر هم که برف و افتاب تموز
چهار:وقتی سر کلاس ایم،زندگی مثل یه رودخونه شاد و پرخروش در جریان اه

Friday, October 12, 2007

یک پست نسبتا بلند

دو روز گذشته کتاب" تاریخ هنر"ارنست گامبریج / ترجمه علی رامین رو مرور می کنم.بعضی فصل ها رو برای بار اول می خونم وبعضی رو بار دوم.دو سال گذشته کمی بیشتر به" تاریخ هنر"ها سر زده ام.ازبین آن هایی که به فارسی ترجمه شده اند،بهتر از این کتاب پیدا نکرده ام.شاید به دلیل ترجمه باشه،و یا ایده مولف…به هر حال مثل رمان روان و دلنشین اه و البته مفید

دومین پیشنهاد،کتابی است به اسم "ترکیب بندی در عکاسی"نوشته هارالد مانته و ترجمه پیروز سیار...این هم در بین چند کتابی که در مورد عکاسی دیده ام یا خوانده ام با فاصله بهتر بوده.مهمترین ویژگی اش برای من این اه که عکس های بسیار زیادی رو تحلیل می کنه اما قضاوت نمی کنه.بینشی به خواننده می ده که خودش سلیقه خودش رو انتخاب کنه

اگر مثل من رشته تخصصی تون هنر نیست و به فرم و ترکیب بندی علاقمندین،"طرح و فرم" ایتن/ترجمه فرهاد گشایش رو توصیه می کنم

و پیشنهاد پایانی امشب،"هنر به مثابه پیشه" نوشته برونو موناری /ترجمه پاینده شاهنده ،کتابی یه که دیدی خلاقانه داره و نمی تونم بگم به طور کلی در مورد چی صحبت می کنه،اما نگاه خاصی در طراحی محصولات داره

نمی دونم این پیشنهادها اصلا به چه کار کی می یاد،اما خب…هست دیگه

Thursday, October 11, 2007

حال و روز

.از حال و روزتون بی خبرم.اون هایی که وبلاگی می نوشتین که حالا خاموش شدین.تلفن ها هم به راه نیست و وقتی به راه اه هم کارا نیست...چه می کنین؟چطور من یک طرفه از روزمرگی بنویسم؟
با این حال...روزگار بدی نیست.در مجموع حس می کنم زنده ام.هنوز عوامل بیرونی از پا نینداختتم.راه نفس هنوز بازه و امید در گذره
اين روزها كه مي گذرد
شادم
اين روزها كه مي گذرد
شادم كه مي گذرد اين روزها
شادم كه مي گذرد
...
قيصر امين پور

Wednesday, October 10, 2007

بچه ها رو جدی بگیریم

Monday, October 08, 2007

کله های گچی


کله های گچی دارن متولد می شن.امروز اولین جلسه کله های گچی بود.فردا دومین و سومین و پنج شنبه آخرینش.این مجسمه های کوچولو قصد دارن با هم برن توی یه تابلوی بلند در یه راهروی مدرسه

Saturday, October 06, 2007

برگ خزون

ازین خزان لعنتی نه می شه نوشت و نه می شه ننوشت.چطور طاقت بیارم؟
هوش ربا و فریبنده و نامرده این پاییز...نمی دونم باهاش چه بکنم!کاش یکی دو نفر و پیدا کنم اجالتا عاشقشون بشم.واقعا حیف و میل دارم می کنم این فضا و هوا رو
خلاصه نامردمایی که توی سرزمینتون خزون های رنگ و وارنگ می بینین،منو فراموش نکنین و برام برگ جمع کنین

Wednesday, October 03, 2007

سماور

مدتی یه دلم سماور می خواد.بذارم توی اتاق کارم با یه عالمه فنجون سفالی،یه رومیزی،چایی و قند و خرما
هوا داره سرد می شه،اتاق و کلاس درسی که توش درس می دهم هم گرمای کمی داره
مجسم کنین!دارین به درس گوش می دین و می تونین برین یه چایی برای خودتون بریزین.رویایی نیست؟
پ.ن:اصل حرف می دونی چی یه؟هوای کارگاه نواب از سرم نمی ره این روزها

Tuesday, October 02, 2007

احیا

روزها و شب های زیبا و بی توضیح پاییزی،یکی پس از دیگری در گذرن
خنکی ملایم هوا به این زیبایی هیجان بخشیده...باز تا خرخره در مدرسه و در فکر غرقم.شاید فقط در پاییز بتونم بگم که تنبلی نمی کنم،به جاش زندگی می کنم
پریشب مدرسه موندیم،احیا...ماه و ابرها چه ها که نکردن با هامون
نزدیک صبح سرد شده بود و جای خواب هم نداشتیم.با 6،7 نفر شروع کردیم به دویدن دور حیاط...نمی دونم چقدر طول کشید،زیاد..دویدیم و نرمش کردیم و آواز خوندیم و یکی یکی اسم های آدم های عزیزمون رو بر شمردیم و براشون دعا کردیم،و برای خودمون
جاتون خالی