Friday, July 28, 2006

معجزه چرخ ها

خوابم نمی بره.ساعت 3 صبح اه
دو ساعتی می شه که با شیفتگی یکی از کتاب های قدیمی کسری رو می خونم.اسم کتاب هست "معجزه چرخ ها".تامل کودکانه و دانشمندانه ای بر مسِآله های مهندسی دنیا داره.خواننده رو به بهتر و دقیق تر دیدن وادار می کنه.به ویژه خواننده های جوان و کم سن و سال و شاید باهوش رو،که اهل تامل نیستن و همیشه دوست دارن با سرعت به نتیجه برسن
این کتاب چقدر به دلم نشست...مدت ها بود که با این لذت معما حل نکرده بودم!و سال ها بود به پدیده های ساده علمی به این شکل نگاه نکرده بودم
به این فکر می کنم که کاش بچه ها زودتر این کتاب رو بخونن
بچه ها (نوجوان هایی که می شناسم) بیشتر دانشگراند تا دانشمند.نمی دونم این رو چطور توضیح بدم

پراکنده

سفر با سفر روشن کرده ام این روزها
آذربایجان بودیم،بسی خوش گذشت
دیروز و پریروز هم کوهنوردی کردیم.از طالقان به سمت کلاردشت.این هم عالی بود
حالا می فهمم که با مدرسه و سفر در هم آمیخته ام.از سفر به مدرسه بر می گردم،با هزار تا ایده توی کله ام،و دوباره راهی سفر می شم.این شده روزگارم
حالا تا سفر بعدی مثل بنز باید طرح درس بنویسیم،هم در راهنمایی و هم دبیرستان
بچه ها...نمی دونم چطور ان...اون هایی رو که در تابستون می بینم،چندان سرحال نیستن. گرما و بی کاری به دام نقد کشوندتشون و تا حدودی حس می کنن از این حال رهایی ندارن
عجیب این اه که کمک زیادی نمی تونم بهشون بکنم...وقتی هستم،به طور پراکنده فقط نگاه می کنم و امیدوارم به زودی ازین وضع بیرون بیان..بیشتر نیستم تا باشم...روزگارم در مدرسه بیشتر به جلسه و کامپیوتر می گذره

کار بنیادی باید کرد

Saturday, July 15, 2006

شهر

اصفهان ام
دیروز با دوست کوچک کنار مادی ها قدم زدم و زیر گنبد شیخ لطف الله آواز خوندم.یه دوست فرانسوی پیدا کردم.صدای خوندن ام رو ضبط کرده بود.متوجه نشده بودم.لبخند مهربونی داشت
این شهر زیبا،پر از تردید ام می کنه.بارها فکر می کنم که کاش برگردم...اما با یک نگاه،یه برخورد کوچک،منصرف می شم...سفره ام رو جای دیگه ای پهن کرده ام.دوست های بزرگ،دوست های همسن،دوست های کوچک
این جا می تونم ساعت ها کنار مادی های زیبا مث یک غریبه غمگین و پر حسرت قدم بزنم...مامان و بابا و مادر بزرگ چشم انتظار رو ببینم و در خونه عمه ها ،شربت سکنجبین خنک بخورم
به راحتی دو پاره می شیم و حتی چند پاره
و تا لت و پار نشیم دست بردار نیستیم...کی و کجا به گوشمون خوندند متعلق به هیچ جا نباش؟

Tuesday, July 11, 2006

غم مدار

آرام ام.چند روز پیش بچه ها رو برده بودیم کوه.با این که همه چیز خوب بود،اما مشکلاتی هم پیش اومد که دلم رو لرزوند...این دل چقدر حالا حالاها باید بلرزه
بازهم دلم می خواد بگم کلا آرام ام.این روزها حس می کنم با بچه ها رفیق ام.خیلی زیاد.باهم روابط روان ای داریم و کمتر شک می کنم....کارگاه راه افتاده
دوست عزیز بی قرارم ایران اه و وجودش مثل همیشه مرهم و همراه ام اه
بابا اومده پیش ام،چند ساعتی یه که از راه رسیده.با هم شام خورده ایم و خندیده ایم
یاد گرفته ام که قدر بدونم،لحظه های بودن مثل جواهر می مونه
چرا غمگین باشم؟

Sunday, July 09, 2006

حک/هک

یه چیزی.من نمی تونم به طور مستقیم برم توی صفحه وبلاگ ام.کسی اگه به اینجا سر می زنه پیغام بذاره لطفا وگر نه من می فهمم که اینجا هم حک شده!!!!؟

Friday, July 07, 2006

طلوع


طلوع روز سوم/عکس رامین/ درفک

Thursday, July 06, 2006

کمک

دو سه تا انیمیشن دیدم امروز که خیلی خوب بود!انیمیشن های خوب دارین آیا؟برای طرح درس هنر به انیمیشن پر کیفیت احتیاج دارم، وکتاب ها و فیلم هایی که به نوعی به هنرمندها مربوط می شه.نیازمند یاری رنگارنگ تون هستم

Tuesday, July 04, 2006

دو روزه ریاضی

طرح درس

دیروز بعد از مدت ها یک جلسه زنده و خوب داشتیم.بوی قرمه سبزی کله دوستان زینت بخش فضابود.جدا کی به ذهن اش رسیده بود که همه این آدم ها رو یک جا جمع کنه؟از جلسه که بیرون اومدیم،بچه ها گفتند:چه جلسه پر برکتی!اون قدر موجود سرزنده از توی اتاق ریختن بیرون،که سهم هر بچه یک یا چند آدم باحال بود که باهاشون گپ بزنه
چی گفتیم و چی شنیدیم؟
به راه اندازی کلاس های شیرین و انرژی بخش فکر کردیم.کلاس هایی که ظاهر ساده ای دارن و باطن عمیق...فرصت بدیم که بچه ها درست تر و شاد تر فکر کنن.در علوم طبیعی،هنر و علوم اجتماعی
من مسئول طرح درس هنر ام در این سلسله جلسات.آرزومون این اه که بچه ها مخاطب هنری خوبی بشن،از فرم ها و رنگ های پیرامونشون لذت ببرن...از طبیعت،موزه،تصویر،سینما،عکس....و کم کم بتونن تحلیل دقیقتری نسبت به زیبایی پیدا کنن
با نیروی زیادی این کار رو شروع کرده ایم و کاش هرگز مایوس نشیم