Wednesday, April 29, 2009

بارون،حیاط،شکوه ،غم

بارون می باره..توی حیاط سرود تازه می خونن.به حلقه نمی پیوندم.گوشه ای نشسته ام.نگاه می کنم و عمیق دلتنگم
دلتنگ جریانی که حیران ازش به بیرون پرت شدم
بهتر می خونن.درک بهتری از موسیقی دارن..کمی آروم می شم
باید چهره هاشون و شورشون رو در درونم ثبت کنم
باید دل بکنم...و جریان درونی تازه ای رو ادامه بدم

Thursday, April 23, 2009

دوباره جون می گیره پرای مرغک

بعد از روزها در به دری فکر و توان ام کمی هم سو تر عمل می کنه.سه سال می شه که ایده هایی در سرم بود و نمی پخت..دیدین که زمان هر کاری چطور خودشو به آدم نشون می ده؟
خودشو رونمایی کرده.چند روزی می شه که به طور متمرکز بهش مشغول ام و این که کار به این بزرگی رو از کجا شروع و هدایت کنم
و اما کار
در پی این ام که فیلم های کوتاه آموزشی برای راهنمایی و دبیرستان بسازم،بر محور هنرایران.شاید نشه بهش گفت فیلم آموزشی.هدف معرفی فرهنگ و هنر به بچه هاست
این که می گم بسازم منظورم این نیست که خودم...حتما یه تیم کاری پر جمعیت نیاز داریم.انتخاب و چینش آدم ها خیلی مهم اه
در حال حاضر برنامه ی دوسال آینده ام تمرکز روی موسیقی و معماری یه و شاید حتی فقط موسیقی

هر ایده ای و پیشنهادی دارین می شه که برام بنویسین؟
خیلی ممنون و خوش حال می شم


Saturday, April 11, 2009

تماس

چه قدر عجیب ایم ما آدم ها با این روابط ملغمه و بی بنیادمون
فکر می کنی رفتم سفر و خوب شدم؟دیگه خیالت بابت من راحت شده؟
رهام می کنی تا بچرم...تماس بعدی بمونه برای حال بد بعدی.یا حتی برای وقتی که یکی مون اعلام ضعف کرد


Thursday, April 09, 2009

هی

گوشه ای از جادوی جهان توی گلوم گیر کرده.نه بیرون می یاد و نه فرو می ره...نمی دونم تاب می یارم اش؟یا به زور قورت اش می دم؟
کاش به آواز در می اومد.می پرید و اوج می گرفت
می ترسم ...که ساده از دست اش بدهم
بودن اش معجزه است،اما هدایت این معجزه هنر ناب ی یه که گویا در توانم نیست

Tuesday, April 07, 2009

Monday, April 06, 2009

کردستان


کم انگیزه و تب دار راهی شدم.حس سفر نبود.سرپرست بسیار منت گذاشت و 5 صبح اومد دنبالم.کمترین بهانه ای دستم می رسید بی خیال می شدم.حتی بهانه ای به این کوچیکی که صبح ممکنه آژانس گیرم نیاد
به مدد ابر و باد و مه و سوسیس و سرپرست،به سمت یه معجزه ی دیگه روان شدم
باز هم .باز هم
کی باورش می شه؟تا کی ؟
هر بار به عکس سفرها نگاه می کنم،به خودم می گم:دیگه حتی اگه از این ناب ها گیرت نیاد،همین گنج ی که داری،برای یاد آوری و لذت باقی عمرت بس اه
باز ...باز
شگفتی
پا به کردستان پذیرنده،زنده،شیطون وپردل و جرات گذاشتیم
22 نفر کم آشنا
آشنایی چنان سریع رشد کرد که کم کم وحشت می کردیم
شب سوم توی راه و توی ماشینی که من درش حل شده بودم،از کودکی گفتیم.جوری که شاید سال ها صمیمیت برای گفتن و شنیدنش کم بود

سبزی تازه،هوای سرد پاک،گوسفند،چوپان ،همراه با"دوستانی از جنس بلبل"،ورقص های عزیز و به یاد موندنی

Friday, April 03, 2009

ترمیم

سرمستی بهاری دارم.شادی غیر منتظره رسیدن به سرچشمه..دریغ ام اومد که ننویسم

a thousend kisses deep

"you lose your grip
and then you slip
into the masterpiece..."