Wednesday, January 27, 2010

رنسانس

مجموعه ی 6 تا 8 جلسه ای کلاس های سیر نقاشی غرب یک شیوه ی کلی مشابه داشتند
با رنسانس شروع کردیم
کلیپ 7،8 دقیقه ای از نقاشی های دوره ی رنسانس تهیه کرده بودم و پیش از هیچ نوع اظهار نظری درباره ی این دوره ی تاریخی ، از بچه ها می خواستم کلیپ را با دقت نگاه کنند
بعد از تمام شدن کلیپ پرسشی مطرح می کردم
چه شباهتی بین این نقاشی ها احساس کردید؟ چه چیز این مجموعه نقاشی را به یک دوره ی هنری تبدیل می کند که نام رنسانس بر آن می گذاریم؟

از این جا به مدت بیست دقیقه تا نیم ساعت بین بچه ها بحثی در می گرفت
هر بار از یکی از بچه ها خواهش می کردم کلمه های کلیدی بحث را یادداشت کند

تقریبا در همه ی کلاس ها نکته ی بحث بر انگیز کلاس رنسانس این بود که گروهی معتقد بودند این نقاشی ها واقعی اند و عده ای سخت مخالف این نظریه بودند .به نظرشان این نقاشی ها خیلی آرمانی می آمد

کمابیش همه ی ویژگی های یک دوره ی هنری در صحبت بچه ها به چشم می خورد
ظرافت/رنگ های کدر/بدن/آناتومی/واقعیت/قدرت/زن های چاق/عضله

ادامه دارد

Saturday, January 23, 2010

حدود کلی

کلاس های هنر سال اول دبیرستان بر محور تاریخ نقاشی و موسیقی می گذرد.سه سال گذشته کلاس ها را با موسیقی کلاسیک یا نقاشی غرب شروع کرده ام . برای هر کدام به طور متوسط حدود 6 جلسه زمان داریم

ترم دوم نقاشی و موسیقی سرزمینمان را بررسی می کنیم و زمان تقریبی آن ها هم 4 جلسه و 6 جلسه است
دو تا سه جلسه هم به تمرین چند تکنیک نقاشی اختصاص دارد

غرض اصلی من از برپایی این دوره ی دوساله ،ایجاد لذت ودرک زیبایی و به عبارت دیگر تربیت مخاطب هنری است
به جز این هدف بزرگ ،همیشه آرزو می کنم با روشن کردن چند چراغ از راه پر از شگفتی دنیای هنر ،به بچه ها قدرت ،بیان و خود باوری ببخشم

بسیار بر این اعتقادم که بخش بزرگی از این ضعف خود باوری در بیان هنری ،که کمابیش در بسیاری از ما وجود دارد ،ناشی از وجود آموزش هنری بیمارمان بوده است
آموزشی مبتنی بر تهدید و مقایسه و معمولا بسیار خشن و نامهربان

من 11 ساله و برادر 8 ساله را مجسم می کنم که هر دوشنبه به کلاس ویولن می رفتیم و از ترس فریاد و تهدید معلم ،تمام طول راه حتی قادر نبودیم با همدیگر کلمه ای صحبت بکنیم

امنیت

این روزهای عجیب که از بسیاری جهات غم انگیزند ، حس می کنم "بی کس " نیستم .حضور آدم ها ،آدم های عزیز دلم رو خیلی گرم کرده
سال ها بود چنین حسی نداشتم...پایگاه
در پایگاه امن خودم نشسته ام.وقتی سردم می شه ،ژاکت سبزم رو به تن می کنم..کمی اگه سردتر شد ،ترسی نیست...پولار آبی رو می پوشم

دیشب یک بغل گل یخ و یک کلاه رنگی رنگی به خونه ام اومد.بوی مهربونش تمام امروز بهم یاد آوری می کنه که اصالت با زیبایی یه

گل های نرگس،نقاشی تازه ،گالامپور ها ،کفش های نوک مدادی ،مداد های الحمرا ،کیک ی که در سنگاپور پخته می شه ،بادکنک ها ،پامچال ها ، گیل گمش و گردنبند ،سن سانس ،براتیگان ،فلسفه ی امروزین علوم اجتماعی ،پارچه ی گل ریز مادربزرگی ،پلور کرم ،چشم های عمه مهری ،سنگان،خواب 5 صبح پای کوه ،کیک توت فرنگی ،33 سالگی ،روزی که صدا ها را دیدم ،فیلم های تاریخچه ی پیانو ،ارکستر چوب ها ،لیندای رقصان،امنیت و امنیت و امنیت

شادی و امنیت درونی است.لمس اش می کنم

Saturday, January 02, 2010

جلسه ی دوم :داوینچی.دفتر



در باره ی داوینچی با بچه ها صحبت می کنم
این که آیا در توان طبیعت است که داوینچی دیگری بیافریند؟
از زندگی داوینچی حرف می زنم و بر روی دفتر یادداشت های این مرد تمرکز می کنم
نه هزار صفحه یادداشت ،متن و تصویر و نت از او باقی مانده است،در دفتر هایی بسیار ساده که همراه هر روزه ی او بوده اند

از بچه ها می خواهم که دفتر درست کنند.با خودم کاغذ کاهی آورده ام و از جلسه ی قبل از بچه ها خواسته ام که کمی کاغذ و مقوا همراه داشته باشند
دوست دارم تا پایان سال به دفتر داری خو بگیرند . بنویسند ،نقاشی کنند ،ردی از روز به جا بگذارند


Friday, January 01, 2010

جلسه ی اول:جاودانگی





اول دبیرستان
دبیرستان فرزانگان
کلاس هنر یک

سعی می کنم پیش از بچه ها در کلاس حاضر باشم . حس میزبان دل آشوب هیجان زده ای دارم

از راه می رسند،معمولا بی خیال ، با نیم نگاهی از گوشه ی چشم به آموزگار
کم کم دور میز جای می گیرند . میزهای مستطیل کوچک که کنار هم قرار گرفته اند و به میز بزرگی تبدیل شده اند . بچه هایی که دور میز جا نمی شوند،روی صندوق های دور تا دور کلاس می نشینند

دور هم ایم.کمابیش همه ی صورت ها را می بینم
سلام و معرفی آغاز می کنیم
اصرار دارم خودم را با اسم و فامیل و سن معرفی کنم
از بچه ها خواهش می کنم اسم کوچکشان،یا هر اسمی که مایل اند تا پایان سال به آن نام بخوانمشان را روی کاغذی نوشته و به طریق ویژه ای به خودشان وصل کنند

پیش از شروع بحث،دعوتشان می کنم به آهنگی تکان دهنده و دلپذیر،به مدت چهار الی پنج دقیقه
در انتخاب اولین آهنگ ، فراوان دقت می کنم.

یکی از جاودانه های تاریخ ایران یا جهان

صحبت به "مخاطب هنری"کشید.به نظر شما مخاطب هنری کیست ؟ چه ویژگی هایی داره؟
بچه ها نظر هایی دادن،جالب بود . بسیاری از بچه ها فکر می کردند مخاطب هنری ،یعنی هنرمند

با مثال هایی نظرها را به سمت لذت بردن از عناصر سمعی و بصری محیط سوق دادم
مخاطب هنری کسی است که بتواند از پدیده های دور و برش دریافت های حسی داشته باشد و ازاین دریافت ها لذت ببرد
از کوه حرف زدم،سفر،غروب خورشید
بحث به این جا رسید که ما توی کشورمان مخاطب هنری زیاد نداریم،کسی که مثلا پزشک است و برای لذت بردن از اوقاتش موزه ، نمایشگاه یا کنسرتی را انتخاب می کند

از این لحظه به مدت نیم ساعت به صورت گزیده آهنگ های متنوعی پخش می کنم و از بچه ها می پرسم که برایشان آشناست یا نه ؟ و آیا دوست اش دارند یا نه ؟

با بالا بردن دست آمار می گیریم...کم کم بحث آغاز می کنیم
قطعه ای از موسیقی پاپ روز پخش می کنم
چرا این آهنگ برای تعداد بیشتری آشناست ؟ آیا به این خاطر نیست که این آهنگ مد روز است ؟
سپس آهنگ معروف 15 سال پیش را با سوت اجرا می کنم . فقط یکی دو نفر شنیده اند . جویا می شوم و متوجه می شویم که خواهر یا برادر یا آشنای نزدیکی حدودا 15 سال بزرگتر در نزدیکی خودشان دارند

بالاخره آهنگی از 200 سال پیش.سنفونی 5 بتهوون یا یک موسیقی کوچک شبانه ی موتزارت
تقریبا همه دست بلند می کنند

به جاودانه ها نزدیک می شویم
به این سوال مهم که چرا این موسیقی بعد از گذشت 200 سال هنوز هم آشنا و عزیزباقی مانده است؟

تعدادی نقاشی نگاه می کنیم ،پیکاسو،ماتیس ، و نقاشی هایی از نقاشان نه چندان مشهور
باز صحبت به همین جا می رسد.کدامشان ارزشمندترند؟
اصلا آیا می توانیم ادعا کنیم اثر هنری ای از اثری دیگر ارزشمند تر است؟

ضربه های آغازین کم کم اثر می کند . بچه ها گیج شده اند و به تدریج مخالفت ها اوج می گیرد

در صدد پاسخ بر نمی آیم . برای پایان بخشیدن به این جلسه فقط یک سوال دیگر می پرسم
چه چیزی ما را به کشف جاودانه های تاریخ هنر می کشاند؟چرا پیشتر دوست داریم باخ را بشناسیم تا یک آهنگساز کم آوازه ی روسی؟

از بچه ها سوال می کنم:آیا دوست دارید که به بررسی جاودانه ها بپردازیم؟

نقطه پایان جلسه ی اول کلاس باز کار هنری تکان دهنده ای است . موسیقی ناب یا گوشه ای از یک فیلم ،انیمیشن
اثری ماندگار




مدرسه ای در خیابان مولوی .قسمت سوم

ازتفاوت های بنیادی دو مدرسه ای که امسال با آن ها دست به گریبانم ، حس منگی بهم دست داده
هر بار مجبورم طرح درسم را تغییر بدهم و با شرایط کلاس انطباق حاصل کنم

هر چهارشنبه آشفته از مولوی بر می گردم.چی باید بهشون یاد بدهم؟
هنوز بسیار کم توجه اند.کمابیش اکثرشون به چیز زیادی توجه نشان نمی دهند
مثلا می پرسم طول درختها رو تخمین زدین؟
یکی می گه :بله خانوم 3 متر و 10 سانت
می پرسم:چطوری این کارو انجام دادین؟
می گه:خب 5 متر

کلا هنگ کرده ام.یه مثال بامزه ی داغون کننده ی دیگه براتون بنویسم
هفته ی پیش قرار بوده از فاصله ی مدرسه تا مترو (تقریبا طول یک خیابون)رو روی کاغذ بکشن و نام گذاری کنن

بماند از تمرین هایی که تحویل دادن
بهشون گفتم من الان که از مترو اومدم بیرون ،تعداد قدم هام رو شمردم تا مدرسه.حدس می زنین چند قدم بود؟
روی تخته نوشتم
زیر 100/بین 100 تا 300//300 تا 500/500 تا 700/و همین طور تا آخر
قرار بر رای گیری بود
سوالی که می پرسیدن می دونین چی بود؟
خانوم می شه چند تا رای بدیم؟؟

خودمو عجیب کنترل می کنم و تا حد زیادی شماتت،از این که نمی شناسمشون،و درک درستی از روحیه شون ندارم
نمی دونم به چی فکر می کنن و چی می خوان

می دونم که این نوع برخورد از کم هوشی نیست،بیشتر از بی فکری یه
باید بفهمم به چی دارن فکر می کنن