Saturday, June 27, 2009

ناباورانه

شاید لازم باشه یک بار از نزدیک ببینی شون،که چه حقارتی با خودشون یدک می کشن...چطور تونستن این همه آدم حقیر به این سرعت استخدام کنن؟
باورم نمی شه..رفتارهاشون رو با بهتی تموم نشدنی دنبال می کردم،وقتی که به گروه صد نفری آرام ما که بیش از نیمی شون مثل مادرهای ما می مونن ناسزای رکیک می دادن و باتوم می زدن

بدبختی ام اینه که باورم نمی شه

...

بسیار خسته ،مستاصل و غمگین ایم
دورنمای حقیقی روشنی نمی بینم...می شنوم که خیلی دور،خیلی خیلی دورها...شعله ای هست،اما هنوز حتی دودش را هم نمی بینم
حیف از این روزهای زیبا که این چنین طی می شن