برگشتم،دیشب.از اصفهان
مثل همیشه سر زدن به فضاهای مجازی از اولین انتخاب هام بود.متوجه شدم چقدر همه کم می نویسیم..وبلاگ خودم که به فراموشخانه مبدل شده،غم انگیزه،اما به مدد فیلترینگ بسیار منسجم در این سرزمین،خودم هم به زور وارد می شم..با پست های الی بغض یک هفته ای ام اساسی ترکید.سال 86 برامون پر بوده از غم از دست دادن.کاش متوقف بشه،و یا کاش ما هر چه زودتر بفهمیم پشت معادلات خلقت چه داستانی خوابیده
کم می نویسم،اما کم زندگی نمی کنم
هفته گذشته نگرانی ها و غم های عمیق سه تا از بچه ها،آرام و قرار برام نگذاشته بود...دلداری و ماستمالی و کشف رمز شغلم شده بود..بالاخره وقتی کمی آروم شدن، سپردمشون به دست باد و زدم به چاک
سرزمین مادری بازهم گرم ترین مامن بود..مامان،بابا،مادربرزگ(منتظر،با چند قلاب بافی تازه برای من)عمه ها،خاله،دوست..رودخونه،درخت،سایه های تابستونی،کوه صفه
خوشحالم که گاه به گاه می بینمت و نه همواره
خوشحالم که گاه به گاه می بینمت و نه همواره