Friday, November 02, 2007

خونه شاگرد

شاگردی کردن کار بسیار ظریف و سختی یه..به ویژه در هنر
وقتی کوچکتر بودم هم حساس بودن یادگیری رو حس می کردم.همیشه احترام زیادی برای معلم هام قائل بودم و دلم می خواست بهشون بفهمونم که چقدر دارم سعی می کنم نا امیدشون نکنم
اولین معلم ویولن ام مرد بسیار سخت گیر و بی حوصله ای بود که بی نظیر ساز می زد.و برای من بدی اخلاق و بدی شیوه تدریسش تنها با یک دقیقه که ویولن می زد،فراموش می شد و هفته بعد مشتاقانه می دویدم به سمت کلاس...در حالی که کسری هیچ وقت نمی تونست باهاش کنار بیاد و هر بار تب می کرد
یادم می یاد که تقریبا همیشه سر کلاس های مدرسه بی اختیار داشتم معلم روآنالیز می کردم"اگه الان این حرف و می زد بچه ها بهتر می فهمیدن"،اگه این جوری توضیح می داد"،"کاش می تونستم به جاش حرف بزنم"... همواره یه گوشه ذهن و روحم دنبال استاد می گرده...هر چند حالا دیگه معیارهام تغییر کرده
دلم می خواست توی کارگاه یه مجسمه ساز شاگردی می کردم ،کنار یک ساز ساز،یه نقاش
اما آخه چه مجسمه سازی،چه نجاری،کدوم نوازنده منو راضی می کنه؟
دانشکده های هنر(دست کم توی ایران) بدترین جاها برای شاگردی ان.ضعیف و کم مایه شده ایم.کم می بخشیم و کم می آموزیم
چه می شه کرد؟

No comments: