Monday, January 07, 2008

قطره های برف بر سقف شیشه ای می شینه و یخ می زنه.
سردمه.وسط کارگاه خاموشم ایستاده ام..چند بار خیره به این سقف و آسمون نگاه کرده ام؟
صدای سمفونی پروکیف در خونه می پیچه و با بوی نون تازه مخلوط می شه...به دستهام نگاه می کنم.دلشون خلق می خواد.سنگ ها و چوب هام شاکی ین.3 سال اه که خوب و مهربون لمس نشده ان،بو نشده ان...3 ساله گوشه و کنار این خونه منتظرن.
لیلی ی ثمین،باران و آفتاب و باد کیمیا،تابلو های صندوق میوه ی ناهید و ندا و مهسا،کاشی هدیه،نقاشی اصغر..همه ی اینها نظیر ندارن
کله گچی ها کنار هم روی میز لم داده ان..نه،معجزه های بچه ها آرومم نمی کنه.قصه ی من جایی دراین میانه ایستاده
ماه هاست که بیدارم..کی از جام بلند خواهم شد؟

No comments: