Friday, April 25, 2008
هفتم اردی بهشت
صبح با یه حس قدیمی رنگین بیدار شده ام...حس یه رفاقت کهنه،در دل کوه،با کیک و شمع هایی که باد برای فوت کردنشون بی تابی می کرد...با رنگ سرخ گل های اشک،و زلالی اشک توی چشمام
و یاد یک پیشنهاد عاشقانه ،که دوست قدیمی تر رو سرمست کرد و یادمون داد چطوربا دو سه دریا فاصله زندگی کنیم
کلار..کلار وحشی مهربون.دوستی های وحشی مهربون
Wednesday, April 23, 2008
Wednesday, April 16, 2008
تاخیر
دل تنگ نوشتنم،سخت.اما حجم ننوشته ها آزارم می ده..چنان در این یک ماه اخیر زندگی کرده ام که حس می کنم ننوشتن اش خیانت اه و نوشتن اش محال
سفر طولانی و ناب نوروز رو فقط قادر بوده ام مزمزه کنم..اما به زودی سفر نامه ی تصویری کوچکی اینجا می گذارم
Subscribe to:
Posts (Atom)