Wednesday, June 05, 2013
Wednesday, April 17, 2013
کبابا
 داشتم توی کارگاه چوب بلندی می بریدم . چهار تا پسرک 4-5 ساله درخواست 
کردند که ما هم می خواهیم با تو توی کارگاه کار کنیم  . گفتم : امروز نه بچه ها ، یه 
کاری دارم که بهتره شما بایستین و ببینین . یکی شون چشماش برق زد و سر چوب رو توی
 دستش گرفت . بعد دومی و سومی و چهارمی . دیگه قادر نبودم چوب ببُرم . گفتم
 : نکنه شما کبابین ؟ 
نشون به اون نشون که نیم ساعت باد زدم و آتیش 
روشن کردم و کبابا چرخیدن تا خوب برشته بشن . جیغ و فریادی به راه بود . یه
 تیکه کباب می سوخت ، یکی از سیخ می افتاد .. نفس نفس می زدم  تا ساعت 11 
که وقت میان وعده است .  یکی از خاله ها صدا کرد : بچه ها میان وعده . آرین گفت
آخه ما کبابیم دیگه سیریم
آخه ما کبابیم دیگه سیریم
Saturday, April 06, 2013
روغن کاری
امروز 17 فروردین ماه 1392 ، با خونسردی اولین روز کاری رو شروع کردم . دستاوردم تا این جا چند صفحه دست نویس کاری  ناتمام ، یک ساعت تمرین پیانو  ( بازگشت گودزیلا پس از دو سال ) و خوردن چند قهوه ، چایی ، و نان پنیر، یک عدد پرتقال ، یک سیب ، و یک پای سیب است 
غرض روغن کاری بیان است و جمع بندی 
روی ماه این وبلاگ را می بوسم 
Saturday, February 02, 2013
Subscribe to:
Comments (Atom)


 
