فردا دارم می رم.امروز بار سفر می بستم،متوجه شدم که هر چی می گذره در سفرها باربیشتری می برم،برای بستن کوله وقت زیادتری صرف می کنم،دمپایی می برم و قرص،و پیراهن های آستین بلند برای این که اشعه آفتاب دستامو دو رنگ نکنه.لیست بلند بالا رو خط می زنم و می رم جلو
متوجه شدم که با وجود این که هنوز سفر رفتن و دیدن رو خیلی دوست دارم،اما چندان پر انرژی و ذوق زده نیستم و از سفر انتظار معجزه ندارم.منتظر دوستی های تازه نیستم،هر چند که ممکنه پیش بیاد
تازگی ها یه حس تازه دارم"نگرانی".وقتی می رم سفر نگران مامان و بابا می شم،و نگران یه عالمه بچه ام
بلند شدم.توی آینه به خودم نگاه کردم.چند تار موی سپید جدید کشف کردم.لبخندی به لبم نشست. من بزرگ شده ام
1 comment:
نگرانی و بزرگ شدن.. ارتباط جالبیه..پ
پ.ن. کلی خوش بگذره و منتظر عکسات هستم
Post a Comment