از صبح مثل خروس جنگی به همه پریده ام. سخت از تنبلی بچه ها شاکی می شم،از سنبل کاری...منو یاد تنبلی اجتماعمون می اندازه و تاب اش نمی یارم.کاش اشتباه نکنم و بی جا دعواشون نکنم
هنوز قدیمی ام و به نظرم کمی دعوا بد نیست،اما اعصابی برام نمی مونه
با آغوش باز رفتم به سمت آخرین کلاس و دم به دم لطیفه تعریف کردم...می بینین آدم گاهی چقدر مبتذل می شه؟
1 comment:
عاشقیم! بر قهر و نازت ! در ضمن اون ابتذالت من را کشته!
Post a Comment