Thursday, July 17, 2008

حکایت

کتاب "چهل سالگی"ناهید طباطبایی رو دوساعت پیش دست گرفتم و تمام کردم.مثل یه شلیل رسیده بود.کاش بخونین اگه نخوندین
با یکی دونفر از بچه ها داریم مجموعه ی "داستان فکر ایرانی"می خونیم.کتاب های تاریخی روان ای اند برای نوجوانان.فکر می کنم بهمن یه بار معرفی شون کرده.برای من که هیچ از تاریخ نمی دونم و کمی هم دافعه دارم،خوندنشون مفید و حتی هیجان انگیزه، هنوز تموم نشده اند
امروز دوست شهرساز جوان ام برامون یه جلسه ی عالی گذشت و خیلی شیرین و جمع بندی شده با عکس و نقشه تاریخ شکل گیری شهرهای ایرانی رو توضیح داد.عجب داستان جالبی بوده
دیگه این که ،خوبم،روزی صد بار به خوشبختی ام شکر می کنم،اما هر روز مدتی هم سخت توی خودم فرو می رم و ازش می پرسم:جریان چیه؟
پیوست:سریال رو فراموش کردم.این سریال های اجنبی هر کدوم 24ساعت هم بختکی بر سر زمان بخت برگشته ام هستند

2 comments:

آق بهمن said...

من هم چهل سالگی رو دوست داشتم

Anonymous said...

چهل سالگی دوست داشتنی بود
در هر حال یه کم "چراغ ها را من خاموش می کنم"ی هم بود. ص