Monday, August 23, 2010

بم / یک

بعد از 6 سال گذرم به بم افتاد و باز به نظر می رسه که مبتلا شدم
در چند روز آینده نوشته های این صفحه به طرح درس های آموزش هنر در بم می گذره

جدا قصد ندارم به ادبیات این نوشته ها توجه کنم.هر چند که اگه ازم ایراد بگیرین کلی هم ممنون می شم..ولی زمان بسیار تند می گذره و من یا آموزگاران دیگه ای قرار است از اول سال تحصیلی 89-90 به مدت دو سال قالبی برای آموزش هنر داشته باشند تا بتوانند کمی هدفمند پیش بروند

.صفورا از این بچه ها خیلی بیشتر و مفید تر نوشته است
فکر می کنم برای وبلاگ های با خواننده ی خاص حتی درست نمی شه لینک داد.لینک صفورا نمی دونم باز می شه یا نه

حکایتی که در این انجمن یا موسسه می گذره اصلا با جمله ها و عبارات من قابل وصف نیست

همین قدر بگم که دو دوست نازنین ، حدود 90 کودک 6 تا 12 سال بمی ،که در جریان زلزله ی بم پدر و مادر ،یا یکی از آنها را از دست داده اند کنار هم بزرگ می کنند . این جا شبانه روزی نیست . تلاش کرده اند تا بچه ها قیم و خانواده داشته باشند و حتی به مدارس عادی شهر بروند ، اما هر روز بعد از مدرسه چند ساعتی را در انجمن می گذرانند و کنار هم بزرگ می شوند
در طول این چند ساعت های هر روز ، به بچه ها کمک می کنند تا از نظر تحصیلی بهبود پیدا کنند و این جا جایی باشه براشون که ضعف های آموزشی و تربیتی شون رو کمی پوشش بده و چیزهای تازه مفید یاد بگیرند
و از همه مهتر این که بی دریغ بهشون مهر می ورزند که این قسمت رو به هیچ وجه نمی تونم وصف کنم .فقط باید باشید و ببینید

صفورا تو حتما خیلی بهتر از من می تونی بگی اون جا چه حال و خبره
من که هنوز چندان چیزی ندیدم.اما همینی که دیدم بسیار بوده برام

1 comment:

safzav said...

همینجوری لینک رو باز نمیکنه. باید دستی لینک رو اصلاح کنی

یه وقتا که میخوام اینجا رو توصیف کنم، با خودم میگم همینی که منو اینجا نگه داشته. همینی که من هنوز ازش سیر نشدم، یعنی خیلی چیز قابل توجه داره ... بعد ولی این توصیف فقط به درد خودم میخوره یا یه تعداد محدودی که منو میشناسن!!! ... هاهاها!!ا

خوشحالم که اجازه پیدا کردم اینجا رو بخونم ای یاسمن :)