Tuesday, November 16, 2010

نجاری / شمشیر/بم

/مثل بنز می دون به سمت کارگاه
خال ، شمشیر بسازیم؟ / بسازین
خاله می شه شمشیرمونو ببریم خونه؟ / بله . می شه
شمشیر ... می دونین شمشیر چقدر مهم اه تو زندگی یه پسر 9 ساله ؟ خیلی مهم اه
خال ، شمشیرامون خوووشگله؟
خوبه ، ولی چرا نوکش تیز نیست؟
خال ، اگه تیز کنیم می شه ببریمش خونه؟ / بله . می شه ببرین
خال ، اگه تو خونه تیزش کنیم باید بیاریمش انجمن؟
نگرانی تو چشاش دو دو می زد که نکنه اگه تیزش کنه مجبور شه برش گردونه انجمن
نه عزیزم می تونی خونه نگه اش داری
لبخند گشاد به پهنای همه ی صورت و موج توی چشم

Friday, November 12, 2010

خواننده ی خاص ، پداگوژیکی

شاگردان کولونی به کالینا ایوانویچ اجازه می دادند که با آرامش پیر شود . کشاورزی ما مدت ها بود که یکپارچه به شره تعلق داشت و کالینا ایوانویچ فقط بعنوان انتقاد خورده گیرانه گاهی تلاش می کرد بینی پیر خود را به میان برخی درزهای کشاورزی داخل کند

در امور اقتصادی وضع کالینا ایوانویچ پیوسته بیش از پیش بوضع پادشاه انگلستان شباهت پیدا می کرد که سلطنت می کند اما حکومت نمی کند . ما همگی بعظمت او در امور اقتصادی اذعان داشتیم و در برابر اندرزهای او با احترام تعظیم می کردیم ، ولی کارها را بر طبق میل خود انجام می دادیم
این موضوع حتی باعث رنجیدگی او نمیشد ، زیرا او از خودخواهی دردناک فارغ بود و گذشته ازین اندرزهای خودش برای او از همه چیز گرامی تر بودند
و همیشه طرفدار تجملی قدیمی بود و بچه ها این تکیه کلام او را می دانستند : آقا درشکه ای شیک دارد ، ولی اسبش گرسنه است ، اما ارباب گاری ساده ای دارد ، ولی به اسبش آفرین

Thursday, November 11, 2010

موشکلی نیییییس

قیر ، قیف ، ابزار ، میز ، موشکلی نییییییییییییییییییییس
برنامه ریزی ، راه اندازی کارگاه ، چه عجله ای یه؟
صبر داشته باش ... آها ، شرمنده ها ، یادم رفت بگم این جا مغازه ها 12 تا 4 تعطیله ، حالا شوما عصر بیا ..طوری نیس
چوب داریم ولی حالش نیس الان ببریم .چرا نمی رین از یه جای دیگه بگیرین؟ چوب همه جا هس
من تعجب می کنم یاسی ! توچطور از راه دور میز سفارش می دی ؟ اصلا حتی راستش از دستت عصبانی شدم . گفتم این یاسی چی فکر کرده؟ ! چی؟
داستان خوانی ؟ خب این که همیشه این جا بوده ! چه ایده ای یه که می دی ؟ مسئله این اه که چطور باید اجراش کرد ؟ اگه راهی داری بیا وسط وگرنه چطور چنین حرفی می زنی ؟
برنامه..قانون..برنامه ، قانون
کمد ها و فرش ها از راه می رسن ... راه نفس باز می شه . شکر
الو؟ خانوم؟شما کجایی؟
توی راه فرودگاه
می خواستم بگم ابزار رسید بم . بگم کجا بفرستن؟
بفرستین روی سر من لطفا

Tuesday, November 09, 2010

چیزی زیبا تر از رویا و چیزی شیرین تر از آرزو نیست

بر روی 4500متر زمین ایستادیم
نخل ها و گیاهان خودرو ، تا کمر در گیاهان فرو رفتیم و دل به رویا سپردیم
این جا ساختمون بچه ها ، این طرف اسب ها ، این جا زمین های بازی ، گاوها ، خرگوش ها ، خواب گاه ها
باد ملایمی به روحم وزید
زمین 4500 متری که فقط 55 میلیون قیمت داره ، برای ما دست نیافتنی به نظر می رسه
اما چه خیال شیرینی

چیزی نگم ؟ تا کی ؟

این شوخی کی تموم می شه ؟ کی کنار شومینه بشینیم ، پاهامو توی بغل بگیرم ، تو بخونی و احسان ساز بزنه ؟ دیگه داره از تحمل ام
خارج می شه . کاش دست کم از روزگارت می گفتی...حال ما رو که می بینی . سربالا گرفتیم ، بغض می خوریم و بندگی می کنیم
به من بگو با چه دلی هر روز به شاگردام شادی ببخشم ؟
آی ی ی ... چه دلتنگی تموم نشدنی ای

Monday, November 08, 2010

شب بم

باز هم شب بم ، شگفتی شیوخ کنار هم
چه چالشی یه با این گروه کار کردن
چه بخش یاسی به این فضا مربوطه؟
با دیگران کار کردن ! راهی که سال هاست ازش شونه خالی کرده ام