Monday, June 18, 2007

قدمت


به این چهره ها نگاه می کنم.دو سال پیش،وقتی پا به دبیرستان گذاشتم،اولین چیزی که مبهوتم کرد و به وحشتم انداخت،توده آدم ها بود.چهره های نا آشنایی که برام قابل تفکیک نبود ونه حتی امیدی برای این آشنایی
اون روزها ساعت ها در حیاط مدرسه می نشستم و نگاه می کردم.کسی به سمتم نمی اومد.فقط گاهی نگاه های سنگینی که پرسش آشکاری پشتشون بود:تو کی هستی؟این جا چه کار می کنی؟
انگار حتی عجله ای هم برای این آشنایی در خودم حس نمی کردم.یه جورایی حدس می زدم که در این ناشناخته بودن فراغتی یه که عمرکوتاهی داره
به این چهره ها نگاه می کنم.رنگ گرفته اند،پشت هر نگاه یه تاریخچه دارم،هزارهزار تا قصه و یک دنیا مهر...حالا دوربینم رو هر جای این محیط می ذارم، عکس پرمی شه از آشنا...چند سال گذشته؟شاید در این سه سال به قدر یک عمر زندگی کرده ام

No comments: