Saturday, October 06, 2007

برگ خزون

ازین خزان لعنتی نه می شه نوشت و نه می شه ننوشت.چطور طاقت بیارم؟
هوش ربا و فریبنده و نامرده این پاییز...نمی دونم باهاش چه بکنم!کاش یکی دو نفر و پیدا کنم اجالتا عاشقشون بشم.واقعا حیف و میل دارم می کنم این فضا و هوا رو
خلاصه نامردمایی که توی سرزمینتون خزون های رنگ و وارنگ می بینین،منو فراموش نکنین و برام برگ جمع کنین

3 comments:

Anonymous said...

ایلیش فرموده شیخ بزرگوار نیکی رو که به یاد داری
:
پاییز فصل عاشقیست، تاتوانید عاشقی
نمایید
Long-term
Short-term
No Problem
...
برگ هم به روی چشم
اما زنده ش یه چیز دیگه ست ها
...

...... said...

بی دلیل نیست که ما و همه نتایج احتمالی عاشقی های کوتاه وبلند مدت تا نسلها مرید و بنده و گرد سنباده نیک بزرگیم. کجاس تا انوار کردمشون بر ما راه بگشاید....
ایلیش از پاییز چهار سال پیش یه شیشه بزرگ برگ های رنگ وارنگ داری . توی اسباب کشی پیداشون کردم.... پاییزی بودها...

آق بهمن said...

من در توانایی نیکی برای جمع آوری برگ خوشرنگ تشکیک می کنم.
نه که خدای نکرده در توانایی نیکی تشکیک کنم ها. ولی من که اینجا پاییزی نمیبینم. برگا یا سبزن یا یه ضرب قهوه ای میشن. مگه محل نیکی اینا یه جور دیگه باشه