Friday, May 02, 2008

مرگ سخن ساده ای است؟

چگونه پهنای خاک،که ذره ذره ی آب و هوا و خورشیدش چو قطره قطره ی خون در وجود من جاری است،چنین به دیده ی من ناشناس می آید؟


متن بالا یکی از صدها پیغامی است که در طول هفته ی گذشته از یکی از شاگردام دریافت کردم.در مرز انهدام اه.چند روز مدام چنین نوشته هایی داشتیم،من و همکلاسی هاش...و بالاخره اقدام به خودکشی کرد

زنده است و هر شب که می خوابم به این امید می خوابم که بهتر بشه،روحی سرشار داره و خانواده ای بسیار جاهل

کی می دونه درین شهر چند تا جوان بی نظیر هر شب و روز در چنین تلاطمی دست و پا می زنن؟

1 comment:

Anonymous said...

kiiiiiiiiiiiiiiiiiii?