هنس کوچولو بر ساحل نشسته، سنگ ریزه به دریا می اندازد
چه خوش رنگ است این آب،آرام و زیبا و نازنین
او از کسی نمی ترسد،از کسی پنهان نمی شود و با کسی حرف نمی زند و در فکر فردا نیست.بر می خیزد و به جنگل سر لانه مورچگان می رود.روی کنده درختی می نشیندومورچه ها را تماشا می کند.تکه برگی روی لانه می اندازد و می بیند که مورچه ها با چه تلاشی آن را کنار می زنند،این جانوران ریزه
یکی ازآن روزها قناری را با قفسش به جنگل می برد و به شاخه ای می آویزد
قناری های جزیره متروک مرغک قفس را نمی فهمند،دوستش هم ندارند.عجیب است!این ها همه شان قناری اند،همه رنگ زرد دارند و یک طور هم چهچهه می زنند.با این همه تفاوتی بین آن ها هست که خودشان می دانند ولی او نمی داند.شاید هم به قفس زرین او حسودی می کنند
چه شگفت انگیز است این ها همه و چقدر جالب و پاکیزه
هنس کوچولو/یانوش کورچاک
No comments:
Post a Comment