Tuesday, December 29, 2009

یادداشتی قدیمی

ازین دست یادداشت ها در گوشه و کنار دفترهای بی کرانم زیاد پیدا می شه.این یکی رو مایلم این جا ثبت کنم.حس می کنم دغدغه های اساسی ام لا به لای این نوشته به چشم می خوره

مدت هاست می خواهم بنشینم و از اتاق هنر بنویسم.این " مدت ها " که می گم بی اغراق مدت هاست.از این همه تجربه ی یکتا و ناب ای که با سرعت زیادی بدست آمد و این همه شگفتی در بر داشت

نوشتن بی تابم می کنه.برای کی بنویسم؟چطور به این حس ها نزدیک بشم؟آیا این نوشتن به معنی طرح درس نویسی یه یا نامه نگاری؟

ساناز می گه:بشین بنویس.هر چه که می خواهی و هر طور که می تونی.بعدا چیزهایی که لازم داری را از بین شون بیرون می کشی

ساناز همیشه من رو به روون و بی دغدغه نوشتن دعوت می کنه.به این که فکر نکنم دارم می نویسم روون یا روان..کاری که من در مورد نقاشی با بچه ها انجام می دم.
بارها بهشون تاکید می کنم هرچیز که دلتون می خواهد بکشید،لازم نیست به کسی توضیح بدید.لازم نیست کارتون رو ارائه کنید و هزار حرف مشابه
اما واقعیت اینه که هنوز در دام واژه و ادبیات ضعیف ام گیر می کنم.هنوز برای من انتخاب روون یا روان یه تردید جدی یه که به حاشیه می رونتم
در حالی که اون چه در درونم می گذره ،خیلی بی واسطه و رهاست...حس شگفت انگیز کنار بچه ها بودن و کمک به این که خودشون رو باور کنن

در این چهار سال باور کردم که تشویق چقدر چیز اعجاب انگیزی یه
تشویق شیرین و بی امان ،بچه ها و حتی بزرگ سال ها رو درخشان تر می کنه،به علایقشون متعلق می کنه و کمکشون می کنه کمتر بترسن

ترس....ترس
توی کلاس هامون همواره جنگی در کاره...ترس از اشتباه
بخش زیادی از شوق و توان بچه ها با نقدهای جانانه ی آموزگاران وحشی ازبین می ره
این سال ها،شاید بتونم ادعا کنم بزرگترین دغدغه ی آموزشی ام کشف ترس ،پیداکردن راه هایی برای مبارزه با ترس و رسیدن به حتی کمی خودباوری سازنده است

نگاهشون می کنم
فکر به نقاشی تنشون رو می لرزونه.گمان این که نکنه خوب نشه؟
ازشون می پرسم:اگه دوستش نداشتین چی می شه؟پاره اش می کنیم می اندازیم اش دور...باور نمی کنن چنین امکانی هم وجود داره

وقتی در سفر می دیدمشون که شجاعانه قلم می زنن و با چه جسارتی رنگ گذاری می کنن،خیلی خودم رو کنترل می کردم که صد بار نپرم و در آغوششون بگیرم
دلشون مشاهده می خواست.بیان!...نقاشی،عکاسی،نوشته..چقدر حریص شده بودن و دیدنشون در این حال چقدر عزیز بود

جای ظریف معلم هنر کجاست؟این سوال سال هاست دیگه باهام همراه شده
آیا در این سن از یک آموزگار هنر چه انتظاری دارن؟بهشون تکنیک یاد بده؟چیزهای تازه نشونشون بده؟تازگی...چه ابهامی در این کلمه پنهان اه

بریم توی حیاط و برای هزارمین بار به شعاع خورشید لای برگ ها نگاه کنیم؟یا به جدیدترین نقاشی های دنیا بپردازیم؟ یا همه ی این ها؟ در زمانی این قدر ناچیز؟

مطابق معمول نا تمام ماند و از اتاق هنر هیچ به میون نیومد.اسفند 1386


1 comment:

Unknown said...

من برای ویرایش از ته دل حاضرم.رفیق بنویس. من دیگه به اینکه نوشتن، بی فکر و بی دغدغه خلق کردن و بعد با ذهن روشن بارها و بارها بازنویسی کردن بهترین راهه
نترس بنویس و پاره کن