بالکن جای نا امنی برای بچه هاست . شوق آویزون شدن به میله ها و نگاه کردن به پایین ... امروز دو پسرک 5 ساله و یک دختر کوچولوی سه ساله بعد از ساعت 1 هنوز در رها مانده اند تا والدینشان از گرد راه برسند
من در اتاقی متنی می نویسم . سخت تلاش می کنم تمرکز کنم . بارها پسرک ها از راه می رسند و با حالت ویژه ای در چهره و صدا در خواست می کنند که دزد یا پلیس یا پارتیزان شوم
از چهره شون خنده ام می گیره . لپ ها گل انداخته است و منو وادار می کنه که یه دزد یا پارتیزان بی عرضه بشم و روی زمین غلت بزنم و گانگستر بازی در بیارم
دخترک سخت مشغول خمیربازی است . نازنین دختر کوچولوی 3 ساله ای که آرومه و دوست داره کسی مزاحم کارش نشه
دوبار بدون اجازه به بالکن سر می زنند و هر بار با مذاکره ی طولانی برشان می گردانم . مستاصل ام . از شیطنتشون لذت می برم و دلم نمی خواد تحکم کنم ولی بالکن ...
بار دوم که از بالکن برمی گردیم ، دیگه به طور جدی با پارسا و معین می نشینیم به مذاکره
معین : آخه چرا نباید بریم اون تو؟
من : ببین عزیزم ، نرده ها نا امن اند و من نمی تونم هر بار منتظر شما دوتا بایستم تا سری به بالکن بزنید و برگردید
پارسا : من یه چیز بگم ؟ آدما ، فقط برای این که هوا بخورن باید برن توی بالکن
من : نه جانم . ما برای هواخوردن راه های دیگه ای هم داریم
پارسا : پس من یه چیز بگم ؟ (برق نگاه سیاستمدارش دنبال یه راه کاری می گرده که طرفین رو راضی نگه داره ) آدما ، وقتی دلشون می خواد هوا بخورن می تونن برن دم پنجره ها
من ( با غرور و امید ) : بله همین طوره :)
پارسا : من بگم خاله ؟ ما، خب؟ نباید بریم طرف نرده ها . می دونی چرا ؟ چون... ما بچه ها که از نرده ها آویزون می شیم ، چون دلمون می خواد پرواز کنیم ، اون وقت یه وقت از اون بالاها می افتیم پایین . ولی ما نباید که بپریم . می دونی چرا ؟ چون ما که پر نداریم
وقتی کفش پرواز پوشیدیم دیگه می تونیم بپریم
:)
!!
من در اتاقی متنی می نویسم . سخت تلاش می کنم تمرکز کنم . بارها پسرک ها از راه می رسند و با حالت ویژه ای در چهره و صدا در خواست می کنند که دزد یا پلیس یا پارتیزان شوم
از چهره شون خنده ام می گیره . لپ ها گل انداخته است و منو وادار می کنه که یه دزد یا پارتیزان بی عرضه بشم و روی زمین غلت بزنم و گانگستر بازی در بیارم
دخترک سخت مشغول خمیربازی است . نازنین دختر کوچولوی 3 ساله ای که آرومه و دوست داره کسی مزاحم کارش نشه
دوبار بدون اجازه به بالکن سر می زنند و هر بار با مذاکره ی طولانی برشان می گردانم . مستاصل ام . از شیطنتشون لذت می برم و دلم نمی خواد تحکم کنم ولی بالکن ...
بار دوم که از بالکن برمی گردیم ، دیگه به طور جدی با پارسا و معین می نشینیم به مذاکره
معین : آخه چرا نباید بریم اون تو؟
من : ببین عزیزم ، نرده ها نا امن اند و من نمی تونم هر بار منتظر شما دوتا بایستم تا سری به بالکن بزنید و برگردید
پارسا : من یه چیز بگم ؟ آدما ، فقط برای این که هوا بخورن باید برن توی بالکن
من : نه جانم . ما برای هواخوردن راه های دیگه ای هم داریم
پارسا : پس من یه چیز بگم ؟ (برق نگاه سیاستمدارش دنبال یه راه کاری می گرده که طرفین رو راضی نگه داره ) آدما ، وقتی دلشون می خواد هوا بخورن می تونن برن دم پنجره ها
من ( با غرور و امید ) : بله همین طوره :)
پارسا : من بگم خاله ؟ ما، خب؟ نباید بریم طرف نرده ها . می دونی چرا ؟ چون... ما بچه ها که از نرده ها آویزون می شیم ، چون دلمون می خواد پرواز کنیم ، اون وقت یه وقت از اون بالاها می افتیم پایین . ولی ما نباید که بپریم . می دونی چرا ؟ چون ما که پر نداریم
وقتی کفش پرواز پوشیدیم دیگه می تونیم بپریم
:)
!!
No comments:
Post a Comment