مهمون های نازنین ام اومدن.آخر نفهمیدم،فکر کنم بین 25 تا 30 نفر.25 تا دیپلمه داغ داغ اومدن خونمون.ماکارونی درست کردن و ماست و خیار.چندان به من اجازه دخالت نمی دادن.فرصت خوبی بود تا بشینم و نقش پذیری هاشونو نگاه کنم.اونایی که ذاتا مامان بودن،اون هایی که دستیارای خوبی بودن،اونایی که از زیر کار شونه خالی می کردن...خیلی شیرین بود.خونه به قدری شولوغ بود که می شد گوشه ای بشینی وبری توی بحرشون و اون ها چندان متوجه نباشن
فرایند ناهار 3 ساعتی طول کشید.سفره پهن کردن و در 3سوت همه چیز بلعیده شد!بهشون گوشزد کردم که این اولین آموزش واقعی برای یه دیپلمه است
بعد از ناهار ساز زدیم و خوندیم و فیلم هایی از سفر و مدرسه دیدیم...مرور خاطره،،خاطره.به همین زودی قدیمی شدن.با ریشه هایی به هم تنیده
1 comment:
چقدر زود دیر می شه..پ
Post a Comment