Friday, May 26, 2006

ریزها

برگشتم
پس بالاخره کی داره زندگی میکنه؟اگه زندگی اونی یه که عمو و خاله من توی قشم بهش مشغولن،پس من دارم چی کار می کنم؟
اول یک اشتباه رو اصلاح کنم:لاک پشت ها با هم در نمی یان.در طول یک ماه و حتی بیشتر، هر شب یه تعدادی شون از زیر خاک بیرون می یان.فهم این مطلب البته خیلی سخت نبود.وقتی در روز های مختلف تخم گذاری می کنن...؟
هر شب چهار یا پنج تا پسر جوان تا صبح بالای سرشون کشیک می دادن.صبح تا شب هم چارپنج تای دیگه
الغرض...در اومدن!!نمی دونین چقدر کوچولو بودن
از توی یک سوراخ فقط یکی و از یک سوراخ دیگه بیست و دو تا.این ها محصول یک ساعت بود...با یک سبد می بردنشون ساحل مجاور و دم دریا می گذاشتنشون.وااای...کوچولوها بد جوری سرگردون می شدن تا برسن به دریا.یه جورهایی گیج و ویج بودن و بی نهایت ناز

7 comments:

الى said...

askam daali asi joon az oon lize hA?

Laleh said...

عكس بذار ياسي!

Anonymous said...

...من میخوام اون لحظه ها رو ببینم باتمام وجود برای سال بعد
... لحظه شماری می کنم

Anonymous said...

پر از زندگی بودن، آره؟ لبريزت کردن از حس زندگی، مگه نه؟ پ

یاسمن said...

عکس داریم.لادن از همدان می فرسته و من می گذارم.سعی می کنم قول بدم که زود...

Anonymous said...

Very pretty site! Keep working. thnx!
»

Anonymous said...

Your are Excellent. And so is your site! Keep up the good work. Bookmarked.
»