نوشتن در این جا برام سخت اه.براتون می گم چرا
اول که شروع کردم،قصدم واقعه نگاری از لحظه های مدرسه بود
اما ...یک حقیقتی هست.من نمی دونم چی رو اجازه دارم بنویسم و چی رو نه.هر روز یک دنیا حکایت می بینم و می شنوم که نمی دونم آیا راز اند؟
راز های بزرگ بچه های کوچک ام؟
یا صرفاحکایت هایی که حتی دوست دارند منتشر بشوند؟
می دونم...مرز باریکی بین این دو هست
می خواستم براتون از سطوح اقتصادی بچه ها و نحوه پول خرج کردن شون بگم،که برای من بسیار عجیب اه،اما متوجه شدم که تقریبا تمام اطلاعات ام از گفت و گوی خصوصی با بچه ها کسب شده...خلاصه...حتی نمی دونم که این جا رو می خونن یا نه؟
کاش نخونن
این هاست،که دست و پام رو می بنده...وگرنه،شوق نوشتن و حرف ها برای گفتن همچنان خیلی زیاده
7 comments:
می تونی طی یه اقدام ژورناليستی هر وقت هر چی ازشون شنيدی که ديدی ارزش بازگو کردن داره توی بلاگت، باهاشون در ميون بذاری و ازشون اجازه بگيری واسه بازگو کردنش هر چند که می دونم بعضی وقتا اين موضوع عملا نشدنیه... پ
پ.ن1: یه نظر دادم که فقط نظری داده باشم و ابراز وجود و عرض ارادتی کرده باشم! پ
پ.ن2: ژورناليست بودن هم عالمی داره
ها
ترجیح می دم اصلا در مورد وبلاگ نوشتن ام هیچ حرفی نزنم
ياسي جونم اين بزرگترين دغدغهي من تو وبلاگ نوشته. من يك عدد مامان باباي وبلاگخون دارم كه باعث ميشه به طرز دردناكي خودمو سانسور كنم. خيلي چيزا هست كه دوست دارم بنويسم و خيلي چيزا هست كه فكر ميكنم نوشتنشون مفيده يا زيباست اما همه رو سانسور ميكنم...
اين خيلي بده...
دوست دارم بهت بگم بنويس چون مشتاقم نوشتههاتو بخونم و دوست دارم الكي بهت بگم كه بيخيال چه دليلي داره كه بچههات وبلاگت رو پيدا كنن؟!؟
امروز،همین امروز بچه ها وبلاگ و پیدا کردن
vaaaaaaaaaaaaaaaaaaaai
rast migi?! lo raft?! rahnamaei ya dabirestan?!
اتفاقا ديشب می خواستم در جوابت بنويسم که دير يا زود می فهمن بچه ها و اونوقت نمی تونی واکنششون رو پيشبینی کنی... پ
پ.ن: پيشگو بودن هم عالمی داره ها! پ
و یه چیزی که برای من همیشه دغدغه بوده و می خواستم بهت بگم اینه که به نظرم نباید عکس بچه هاتو بذاری تو بلاگ یا یه جوری ماتش کنی.
می فهمی منظورمو؟
Post a Comment