Thursday, May 04, 2006

هم سن

گاهی دلم می خواد اعتراف کنم
یه چیزی رو می دونین؟من دلم هم سن می خواد
بچه ها محشرن،باهاشون می شه خندید،حتی گریه کرد
می تونم باهاشون دوباره از اول بزرگ بشم.اما آخه 16 سالشون اه
کجایین؟شما که در کنارتون می شه حرف نزد؟می شه یه گوشه نشست و لذت برد؟می شه راه رفت،دوید،پرواز کرد؟

5 comments:

الى said...

من يکى که اينجام،دارم تو رو تو عکس بالايى نگاه ميکنم،حالت دستهات،موهاى از مقنعه بيرونت…
اگه اومدم يه موقعى همون پشت بوم هم کفايت ميکنه،با کلاغهاش و غروبش با دستهاى تو و سکوتمون…

Anonymous said...

من هم اینجام.در اصفهان خیال انگیز در بهار.تو کجایی؟
در آن شهر پر از هیاهو و دود!
.

Anonymous said...

یاسی جون تو ندا بده
آتوسا رو هم با خروس قندی نشد با تهدید و ارهاب و ارعاب و خلاصه هر چی که جواب بده ورش میدارم می یارم
تو ندا بده

یاسمن said...

ارادت مند تک تک لاف زنان عالم ام.
فردا شب همه مهمون خونه ما

Anonymous said...

لافتو بخورم
من یکی که میام
البته این رو کی نوشتی؟