Saturday, July 15, 2006

شهر

اصفهان ام
دیروز با دوست کوچک کنار مادی ها قدم زدم و زیر گنبد شیخ لطف الله آواز خوندم.یه دوست فرانسوی پیدا کردم.صدای خوندن ام رو ضبط کرده بود.متوجه نشده بودم.لبخند مهربونی داشت
این شهر زیبا،پر از تردید ام می کنه.بارها فکر می کنم که کاش برگردم...اما با یک نگاه،یه برخورد کوچک،منصرف می شم...سفره ام رو جای دیگه ای پهن کرده ام.دوست های بزرگ،دوست های همسن،دوست های کوچک
این جا می تونم ساعت ها کنار مادی های زیبا مث یک غریبه غمگین و پر حسرت قدم بزنم...مامان و بابا و مادر بزرگ چشم انتظار رو ببینم و در خونه عمه ها ،شربت سکنجبین خنک بخورم
به راحتی دو پاره می شیم و حتی چند پاره
و تا لت و پار نشیم دست بردار نیستیم...کی و کجا به گوشمون خوندند متعلق به هیچ جا نباش؟

7 comments:

Laleh said...

من ديگه برگشتن وسوسه‌ام نمي‌كنه ياسي. اما تعلق‌نداشتن رو با خودم اين ور اون ور مي‌برم. نمي‌دونم چرا اما اصلا نمي‌تونم به زندگي و فضاها بلند مدت فكر كنم. فقط از همه جا مي‌گذرم...

یاسمن said...

زمانی فکر می کردم این خوب اه.اما ریشه ندووندن الان شده درد روزگارم

Anonymous said...

ريشه رو چی تعريف می کنی؟ خاک، انسان، خاطره يا ترکيبی از اينا؟ اين ريشه دووندن چقدر می تونه با تقيد همراه باشه؟ اين تقيد چقدر می تونه اون حس رهائی رو خدشه دار کنه؟ بهتر نيست که به جای تکيه کردن به اين ريشه ها و گردن گذاشتن به تقيد ناشی از اون، به خودمون و باورهامون تکيه کنيم تا بتونيم سبکبال تر تداوم رو معنا کنيم و اين بد احساس کردن بی ريشگی رو اضافه نکنيم به هزينه هائی که می پردازيم برای اون حس رهائیمون؟




پ.ن1. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجيرش خو نمی کرد... (شاملو)پ

پ.ن2. وطن آدمی قلب انسانهائیست که او را دوست دارند... (مارگوت بيکل)پ

Anonymous said...

salam yasi jan..bazam manam yalda...barat kheily khoshhalam mesle ye doost ke az door baraye ye dooste nadideh vali ashena khoshhaleh....khoshhal va khoshhal

یاسمن said...

ممنونم یلدا.من هم خوشحالم

Anonymous said...

اخطار اول برای کم کاری! پ

Anonymous said...

اخطار دوم برای کم کاری! پ