Friday, February 17, 2006

راهنمایی


مدت هاست که می خواهم کمی از موقعیت ام در مدرسه (ها)بنویسم
اما حقیقتا گیج ام

در حال حاضر شنبه،دوشنبه و چهارشنبه روزگارم در دبیرستان می گذره.
سه شنبه و پنج شنبه راهنمایی

در راهنمایی معلم چوب کلاس های حرفه و فن ام.کاری که امسال در گروه حرفه امتحان می کنیم، اینه که معلم ها بر اساس تواناییشون
به نوبت سر کلاس می رن.من الان معلم چوب 4 تا کلاس دوم ام

و این واضح ترین قسمت کارم در این دو مدرسه است.بچه ها از تماس با چوب ها لذت می برن و شاید اولین تجربه پروژه بستن گروهی یه براشون

پنج شنبه هم ،کلاس مشابهی داریم،با این تفاوت که بچه ها داوطلبانه به کلاس می یان و از همه پایه ها

مسوولیت دوم من در راهنمایی اینچنین اه که ارکستر کوچکی راه انداخته ایم و ساز و آواز بازی می کنیم
ارکسترمون شامل یه نوازنده فلوت کلید دار،دو ویولن،دو سنتور،دو ارگ،هشت خواننده، و یک سازدهنی(خودم) است
کاش نوازنده فلوت کلید دار رو می دیدین،وقتی که با تمام وجود فوت می کنه و لپ هاش سرخ می شه،نمی شه عاشق اش نشد

این دو تا ،مسوولیت های اصلی من در راهنمایی یه

اما حضور در حیاط ،به ویژه زنگ های تفریح،شرکت فعال در والی-مونگولی(این بازی یه نوع مضمحل شده والیبال اه و تنها ضابطه اش این اه که توپ نباید روی زمین قل بخوره و به هر قیمتی باید زیر توپ بری،حتی اگه ده بار زمین خورده باشه)،ست های بسکتبال،ساز دهنی و بالاخره درد دل های بچه ها(درددل های خیس و لرزون و گاهی پر طنز)همه این ها فرعیاتی یه که گاهی خیلی از اصل بیشتر انرژی می بره

دبیرستان اما....ممممم
شاید وقتی دیگر

6 comments:

Anonymous said...

داغ داغ!چسبید

Anonymous said...

پرياي ِ خط‌خطی
لُخت و عريون، پاپتي!
شباي ِ چله‌کوچيک
که تو کرسي، چيک و چيک
تخمه مي‌شکستيم و بارون مي‌اومد صداش تو نودون مي‌اومد
بي‌بي‌جون قصه مي‌گُف حرفاي ِ سربسّه مي‌گُف
قصه‌ي ِ سبزپري زردپري،
قصه‌ي ِ سنگ ِ صبور، بُز روي ِ بون،
قصه‌ي ِ دختر ِ شاه ِ پريون، ــ
شمائين اون پريا!
اومدين دنياي ِ ما
حالا هي حرص مي‌خورين، جوش مي‌خورين، غُصه‌ي ِ خاموش مي‌خورين
که دنيامون خال‌خالي‌يه ، غُصه و رنج ِ خالي‌يه؟

شاملو

Anonymous said...

یاسی جون میشه به همین ترتیب جمع بندی کنی من اونجا چه غلطی می کنم؟؟؟!!

azadeh_khanoom said...

راستش همه اش از همین می ترسم که چرا همه اش فرعیاتش بیشتر از اصلیاتش بهم می چسبد

یاسمن said...

اگه اسمتو بدی ،شاید جمع بندی ات کنم

Anonymous said...

سلام
سرم داره از درد میترکه و نمیدونی چقد حال میکنم با وبلاگت.
نات آنلی حال می کنم بات آلسو کلی میرم تو سالای 76-77
نمیدونم ...
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم.
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم ...

میدونم ربطی نداشت
بنویس
زیاد زیاد.
سید