Wednesday, February 22, 2006

انرژی هسته ای

نمی دونم روح نوشته های این وبلاگ بیشتر تلخی تداعی می کنه یا نشاط ؟ تا این جا سعی خاصی نکرده ام که حس خاصی رو القا کنم.چیزی که هست این اه که من متلاطم ام.گاهی در این محیط مست شادی می شم،حتی از شادی گریه می کنم،به ویژه وقتی یک بچه ای از درک تازه ای به هیجان می یاد و تو می دونی که برای همیشه در خاطرش خواهد ماند.و گاهی که ایمان ام به کار،و به زندگی کم می شه،اثرش حتی در فضای نوشته هام هم آشکار می شه
.خستگی هم البته نکته ای یه
.بعضی روزها انگار فقط دور خودت می چرخی و حس نمی کنی که چیزی پیش می ره.اما ناگهان توی یک روز،نتیجه ماکروسکوپی چند روز کارت رو یکجا می بینی و اگه ساده لوح باشی(مث من) فوری نتیجه می گیری که این ها همه رو همین امروز انجام داده ای.و اون روز برای خودت یه جشن ساده لوحانه می گیری و توی وبلاگت هم درج می کنی

خلاصه...امروز روز بدی نبود.هر چند که همچنان انرژی هسته ای حق مسلم ماست و نه هیچ کس دیگه، اما بچه ها ناز و بی نظیرن و از اون روز هاست که حاضرم وکیل مدافع همه شون بشم،فی الدنیا و آخرت

2 comments:

Anonymous said...

دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد

فروغ

می دونی یاسی،قبلا اين بهانه های ساده خوشبختی رو پوچ مي دونستم و مخصوص آدمای الکی خوشی که نه اهل ديدن هستن و نه اهل فکر کردن... بيشتر يوتوپيائی فکر می کردم و خارج از اون همه چيز مبتذل بود... اومدنم به اينجاسيری رو تشديد کرد که باور کنم خارج از اون يوتوپيا توی دنيای واقعی و روزمره هامون هم می شه چيزای با ارزشی رو پيدا کرد اگه اراده کنی که ديگرگونه ببينی... چيزائی که حداقل فايدشون کمک به تداومته توی مسيرت... چيزائی مثل بهانه های ساده خوشبختی

Anonymous said...

سلام
من فکر میکنم اگر بتونی این حس قشنگ را به بچه ها القا کنی همین لطف برای 10 سال از عمرشون بسه.
تو خوب میدونی که ما تو یک سن دیگه هم همینطور بودیم یعنی اول های دبیرستان اما نتونستیم با خودمون حملش کنیم و ازش جدا شدیم. حالا بعد از تقریبا 10 سال گشتن و تجربه فهمیدیم که فقط همون راه میتونه ما را حداقل شارژ نگه داره.
تمام تلاشت را بکن که برای بچه هات اون 10 سال سرگردانی را 9 سال کنی.کار با ارزشیه.موفق باشی.