Friday, March 03, 2006

بچه های خیابان

دیروز "بچه های خیابان" رو براشون گذاشتم.دوم و سوم راهنمایی.12 نفر بودن
دوم ها تقریبا همه خسته شدن،سوم ها میخکوب
بغض ام تمامی نداشت.به بهانه پام اتاق رو ترک کردم
به نمایش درد فکر می کردم.کاش می تونستم بفهمم چقدر باید با درد های جلاد اجتماعی آشناشون کنم؟
قبل از فیلم داشتم براشون ساز دهنی می زدم و با پای گچی ام گدایی می کردم .می خندیدیم!!!!عجب مسخره بازی ای یه.بالاخره گریه؟خنده؟

13 comments:

Anonymous said...

اگه می تونی بهشون خندیدن در عین گریستن یاد بده. روزهای زیادی این "توانایی" نجاتشون خواهد داد

Anonymous said...

سلام یاسی؟پات شکسته یا کشیدگی
یا ضرب دیدگییه؟
و با تعریف هایی که از بچه هات میکنیمن فکر کنم حساس باشند و خودشون دردهای اجتماعی را درک میکنن. نگو که 1369 از یادت رفته که گریه ام میگیره

یاسمن said...

نه شاریس،یادم نرفته

Anonymous said...

عشق عمومی


اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.


قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
کيا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.


درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.

در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.



دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.

شاملو

Anonymous said...

با سلام به صاحب این وبلاگ بزرگوار: ایل بزرگ

باید عرض کنم که می خواهم دوباره حرکت زشت قبلی خودم را تکرار کنم و در اقدامی تکراری و بسیاراحساساتی، پیغام محبت خود را از طریق این وبلاگ معظم و این فضای مجازی مجانی ! به دوست سفر کرده خود ( که بعد از مدتها انگار تازه فهمیده ام سفر کرده !!! ) برسانم
....
ای قاس بزرگ
...
ای قاس بزرگ
..
ای قاس بزرگ
.
خدا نگهدار تو ...

Anonymous said...

این قدر این جونها طفلکی مجال برای ابراز خودشون ندارن که اگه یه فضای کوچیک حتی قد کامنت دونی ببینن دست و پاشون را گم می کنن: نیکی جون تو خدایی! کدخدایی! ناخدایی! تو اند نیکی هایی!( حیف که کارت تلفنم تموم شد )

Anonymous said...

در ضمن یاسی در این کامت دونی را تخته کن تا کار ابراز احساسات ما به جاهای باریک نرسیده

Anonymous said...

امشب یه جائی بودم که لحظه لحظش جای ياسی و ديونه بازياش شديدا و اکيدا خالی بود... ديوونه! دلم کلی واست تنگ شد!!! قول می دم تکنولوژيش رو بهت منتقل کنم :-) (در ضمن چون اين ابراز احساسات مخاطبش صاحب وبلاگه، مشمول الذمه مباحثات نيکی و فرزانه نمي شه!!!) پ

یاسمن said...

عجب بساطی یه این جا!جل المخلوق بی جنبه

یاسمن said...

ضمنا نسخه اصلی این ابراز علاقه،اون طور که من در کارگاه بایگانی کردم این اه:
نیکیتوبیتر،تو مایی،تو خدایی،تو ناخدایی،تو کدخدایی تو تمیز کاری،تو تمیزی،تو خود میزی

Anonymous said...

با سلام
بعنوان ختم بر سواستفاده از فضای مبارک کامنت در این وبلاگ:
یا ایل ، یا قاس :
من خود آن میز (پشه) هم نباشم...

Anonymous said...

salam, in filme bache haye khiyaban , hamon filme italyayle ke male hodode 20 sale pishe ?? lotfan age mishe begin chejoori mishe ro internet axasho did kheyli doost daram dobare bebinam .

یاسمن said...

آره،همون فیلم اه،اما من نمی دونم چه طور می شه توی اینترنت پیداش کرد.نسخه ای که ما دیدیم،یه وی.اچ.اس عهد عتیق در آرشیو مدرسه است