Friday, November 03, 2006

کلک چال

عصرهای جمعه ی پر از مشق های نیمه کاره،گویا تمومی نداره، با این تفاوت که اضطراب ها به اشتیاق تغییرحال پیدا کرده
جمع و جور کردن درسی که شنبه صبح ها برای اولین بار خواهم داد،یه ذوق ای داره
فردا کلاس های تاریخ نقاشی به ماتیس و گبه می رسن،و کلاس های موسیقی سازشناسی تمرین می کنن
دیشب زدیم به کوه.کلک چال.یک شبانه آروم آسون ملایم زیر نور ماه.شش نفره،آوازخوانان وگپ زنان رفتیم بالا...سرد بود،چادر ها رو بر پا کردیم وبقیه شب توی چادر گذشت.خوردیم و خوندیم و خندیدیم و خاطره مرور کردیم و...خوابیدیم!صبح هم سرازیر شدیم
به این استراحت نیاز داشتیم،خیلی زیاد،گمونم همه مون
زندگی حرفه ای وحشی و گریزناپذیراه،علیرغم تمام جذابیت و لطف اش

1 comment:

Anonymous said...

به ماتیس سلام برسون! پ