روزها و شب هایی پر از اتفاق بر من می گذرند...نه چندان مهم که بشه فریادشون زد و نه خیلی ساده که به سادگی بشه از سرشون گذشت
باید فکر کنم،همواره فکر کنم،تا این مرزهای باریک رفتاری ملایم تر طی بشه...بچه هایی که با مشکلات پیچیده ای مواجه اند،و از درون و بیرون به خودشون می پیچند،فضای آموزشی پرقید و بند،که از این پس باید بیشتر مراقب نگهداری اش باشم،و به طور قطع نمی خوام برای نگهداری ازش روی فلسفه های دوست داشتنی زندگی ام پا بذارم،و البته اتفاقات سرخوش و پر امید روزمره
دیروز بدنه یک گاه شمار هنری رو می ساختیم،با رنگ های خیلی زیبای مقواهای فابریانو و بچه هایی بسیار زیباتر و رنگی تر از مقواها...تلاش جمعی شعف ناکی بود،امید واریم که تا بهمن ماه پروژه گاه شمار رو به کارگاه برسونیم
و شاید نازترین اتفاق هفته گذشته رفتن به کنسرت گروه پارسیان و شنیدن "نی نوا"ی عزیز بود.چقدر جای همه تون خالی،بی نهایت خالی.بسیار عالی و تمیز و پر حس اجرا کردن و خاطره یک شب به یاد موندنی رو توی دلمون یادگار گذاشتن.دیشب بعد از این کنسرت خیلی خوب مهمون خاندان قاسمی شدم که دیگه حسن ختام حال های خوب بود
No comments:
Post a Comment