Monday, April 02, 2007

سکوت 2

بچه ها مشکل بزرگی دارن.راه های"بیان" شون ضعیف اه.بلد نیستن درونشون رو تشریح کنن.بلد نیستن با هم حرف بزنن و آروم بشن
پر از دغدغه های رنگ و وارنگ ان،اما نمی دونن چطوری،چی رو و چرا باید به اشتراک بذارن...اکثرشون روایت می کنن که تازه با من خیلی حرف می زنن،اما من که می بینم همه اش من دارم حرف می زنم...در واقع دارم حرف جور می کنم و تشنه شنیدن می مونم
نمی دونم این مشکل همه آدم ها با هم اه یا این نسل شدید تر دچارش شده اند؟خودشون ناراحت اند،خیلی...دور هم می شینن و هیچی نمی گن.منظره رو مجسم کنین!واقعا رنج باره
گاهی یکی می گه:خب.یا مثلا:ای بابا...و بقیه خنده شون می گیره...و خیلی زود این خنده جای خودشو به غم می ده
بعضی وقتها میان پیش ام و بی توضیح می شینن.یا گریه می کنن.و این تازه بهترین قسمت ماجراست... می ترسم خفه بشن از فرط بی بیانی
هر کی هم نگران بقیه است واین اپیدمی ادامه داره
راهی به ذهنتون می رسه؟کم کم دارم خل می شم

2 comments:

Unknown said...

to ke motokhassese tarhe so'aalaati hasty ke hads mizani javaabesh taraf ro khaali mikone,hamin ke baa to raah bioftan kam kam iaad migiran az ham beporsan o be ham javaab bedan...een teory nist man az rooie tajrobeh migam

Anonymous said...

فکر کنم سوال هایی که مطرح می کنم تاریخ مصرف شون گذشته...به هر دلیلی که نمی فهمم،ولی به "به بیان" منجر نمی شه