Saturday, April 14, 2007

عصر

عصر بهاری.حیاط..ابرهای سیاه هزار چشم ونم نم بارون
پنج سه یک بازی می کنیم.سه دست.و هر سه تا رو می بازم
مهربون ترین سومی کنار مهربون ترین اولی نشسته و سعی می کنه کمک اش کنه که به تعادل قبلی اش برگرده...مهربون ترین اولی اسمش کوچولو اه.عاشق شده و روزگارش ریخته به هم.مهربون ترین سومی می خواد تا اون جایی که می تونه منطقی و منصف باشه،امانمی نونه،آخه دو سال پیش اون عاشق بود
کمی دورتر، روبروی دو تا نازنینم می شینم.صداشونو نمی شنوم،اما تصویر و حرکاتشون گویاست
چند هزار بار به این جا می رسه دنیا؟وچطور هر بار این قدردیدنی ؟
دو تا کفتر چاهی روی پشت بوم نشسته ان به طنازی...یه کلاغ جلوی پام رژه می ره و دو نفر روی نیمکت کناری مشتق می گیرن ...اون طرف تر،چهار نفر با اره مویی چوب می برن
کیفمو برمی دارم و خودمو قانع می کنم که هر کس باید یه موقعی بره خونه

No comments: