Friday, October 15, 2010

بم ،راهنمایی ها ،کارگاه ، 1

با بچه های بزرگتر دچار دغدغه ی جدی تری ام
به سن انتخاب نزدیک ترند و راه و رسم فرار از فعالیت های سخت بلدند
نیمکت چوبی ای را تعمیر می کردم .شهریار و ابولفضل سر رسیدند . همراهم شدند و به نظر می رسید در حال لذت بردن اند
علی ر بهمون پیوست . براشون سخت بود که کاری بهش بسپارند . کار تعمیر را مثل بستنی در حال تمام شدن دوست داشتند
کم کم اسماعیل و بنیامین و مهدی هم رسیدند .بهشون پیشنهاد کردم که دو نیمکت تعمیری دیگه رو بیارن . نیمکت ها فقط کمی دورتر از ما بودند ولی هر کدوم به نوعی طفره رفتند . هیچ کس از منطقه اش بلند نمی شد و همه نگران از دست دادن چکش و میخ وچسبشون بودند
چکش هر بار دست به دست می شد یک مالک جدی تازه پیدا می کرد . مسئله ی مالکیت توی انجمن خیلی جدی فکر منو به خودش مشغول می کنه.بچه ها عجیب علاقمندند که مالک چیزی بشن ،حتی اگه زیاد مورد استفاده ای براش پیدا نکنن
چند بار خواهش ام را تکرار کردم تا بالاخره با اکراه راهی کوار ( آلاچیق ) شدند و نیمکت های تعمیری بعدی را آوردند
اسماعیل دو سه بار به همه جا سرکشی کرد ، بالاخره تکه چوبی پیدا کرد تا جایگزین قطعه ی ناپدید شده کند
یکی دو دختر پنجم با اشتیاق سر رسیدند اما کمابیش ناکام ماندند و رفتند
مسئله ی دختر و پسر بودن هم از موضوعات جدی ای یه که بعدا درباره اش می نویسم

دختر های راهنمایی عملا به ما نپیوستند . درس را بهانه کردند و پیش آقای فروهر ماندند
ماجرا هنوز نصفه است ...ادامه می دهم

No comments: