Thursday, October 14, 2010

خواب بودم من

دیشب تا صبح در خواب کنارمون بودی . پیراهن زرد کمرنگ و شلوار قهوه ای ت رو پوشیده بودی
خندیدیم ...خندیدیم . خیلی سرحال بودیم . روی کاناپه لم داده بودیم . من ، تو ، لالی ، افرا
از ته دل می خندیدیم ... نمی دونم به چی ، اما مهم نبود . وسط های خندیدن آواز خوندیم و من و تو مثل همیشه صدای همدیگه رو اصلاح می کردیم

توی خواب از خواب پریدیم . من و لالی دویدیم پیش الی و آذین و مامان و بابات
گریه می کردم از خوش حالی . گفتم دیدیمش . خیلی آروم و سرحال بود . حرف می زدم و لالی از اون لبخندهای قدیمی اش به لب داشت .از اون ها که رضایت و امنیت رو توش می بینی
چهار نفر عمیق به ما نگاه می کردن...الی مثل همیشه می خواست بدونه چی پوشیده بودی و وقتی تونست صحنه رو مجسم کنه خیال اش راحت شد
بابا آروم نشست روی مبل ولحظه ها رو چون شهد شیرین مزمزه کرد و مامان آهی به آسودگی کشید
آذین باز هم چیزی نگفت

دیشب مثل همیشه مون بود

1 comment:

هنگامه said...

پویان هم چند باری خوابشو دیده. همش هم خوب و آروم بوده
کاش دلهای ما هم آروم میگرفتن