قلعه،کاروان سرا،ده ،مزرعه،تپه،تپه،کوه،آسمون
حرکت کردیم به سمت ده،که از مردم اطلاعات تاریخی بگیریم
کی از قلعه رفتین؟چرا رفتین؟مسیر آب از کجاست؟
نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردیم به زودی شیطنت ده رو نابود می کنه.پیشنهاد کردیم دو گروه بشیم،گروهی به سر پرستی من بریم توی مزارع و تپه ها بچریم و گروه دوم با تعداد کمتر بمونن سوال ها رو بپرسن
چهل نفری راه افتادیم،از روی کرت ها.سبز مزرعه،آبی آسمون ،روبرو قلعه،و کوه های قهوه ای
مسیر یه کوه چه رو پیش گرفتیم.مث بز گر رفتم بالای کوه.بچه ها یه کمی نگاه کردن و بعد به سرعت خودشونو رسوندن بالا
وقتی همه اومدن،پیشنهاد دادم فریاد بزنین،با تمام وجوداول نمی دونستن که بلدن فریاد بزنن
کم کم صداها بیرون اومد...پپنج دقیقه،ده...یه ربع...دیگه نفهمیدم تا کی
سرود های مدرسه رو خوندیم ،با حد اکثر صدا.بعد من ساز دهنی زدم،همین طور که به سمت پایین سرازیر شدیم،برای لودیکا کوکازیکا،مارمولکی که یک ساعت قبل تشریح اش کردیم،مراسمی گرفتیم و سنگ قبری