Saturday, April 29, 2006

سفرنامه اول

برگشتیم.بازهم یک "اتفاق" تازه در زندگی دیوانه من
صد و هشتاد بچه،صد و هشتاد هویت زنده پر رنگ...هزار ها نظر،بسته بسته حس و انرژی های آزاد
نمی تونم خوب توصیف کنم.کاش می تونستم
حال غریب ای دارم.سفر بی نهایت انرژی بر و انرژی بخشی بود...حس می کنم تصفیه شدیم
یزد عجب استان مرموزیه...شگفتا به این معماری.چه سازگاری ای با روح داره
توی دانشکده هنر و معماری اش دیگه پام سست شد.فکر کردم این جا بمونم بهتره یا برگردم تهران؟
و بهشت سفر،خرانق!مهدخت،آخ مهدخت!عجب الماس ای بود خرانق
حال ای داشتیم در خرانق،وصف نا شدنی."قلعه ای عظیم/که طلسم دروازه اش/کلام کوچک دوستی است".از وقتی پا توی این ده گذاشتیم،همه بچه ها دگر گون شدن.چنان گریه کردیم وچنان خندیدیم که شاید حال یگانه عمرمون باشه
شب،رصد،باد،بازی،فریادخرانق
ادامه دارد

1 comment:

Anonymous said...

... اومدم کامنت بذارم پشیمون شدم. گاهی فقط باید سکوت کرد
پونه