Sunday, November 12, 2006

سکوت سرشار از نکبت هاست

ببینین،با هم حرف بزنیم
این همه سکوت...هیچ کس فکر نمی کنه دیر یا زود زیر وزن اش کمرمون می شکنه؟
دلمون که مدت هاست از ذره ذره سکوت،ذره ذره خاموشی شکسته
تسلیم شده ایم؟کسی هست که جرات کنه و بگه ما تسلیم شده ایم؟
از روزگار شکست خوردیم؟اونی که هر کدوممون و به گوشه ای پرت کرد؟
ای بابا

22 comments:

Anonymous said...

قلمبه ناپدید شده یا هنوز نه
...
ای کاش شده باشه
سرت چطوره
بهتره؟
از دلت که خبردار شدم
...
کامنت گذاشتن روی این نوشته خیلی سخت بود
اون هم اولین کامنت
مثل بلند شدن و حرف زدن بعنوان اولین سخنگو توی جلسه دادگاهی که هم محکومشی و هم مدعی العموم و هم قاضی
توی یه سکوت مرگبار که حتی صدای نفس کشیدن حاضرین غایب رو هم میشنوی
حاضرین غایب
غایبین حاضر
نمی دونم کدومشه
نمی دونم کدومشیم
اما حاضر یک جایی در این ترکیب جا میگیره
اول یا آخرش
و البته غایب هم
و در عین حال عزیز به تمام معنا

Anonymous said...

صدای نفس تون رو می شنوم،کمی آروم می گیرم...ادامه بدیم

Anonymous said...

رسماً پیش به سوی زندگی نباتی!

Anonymous said...

نه ما زنده ایم!!!
اگر زنده نبودیم و حتی خوشبخت نبودیم الان در حال ساختن این همه چیز نبودیم
ما داریم می سازیم
به دستهاتان نگاه کنید گیریم موقع ساختن مثل اون روزای توی کارگاه حرف نمی زنیم

Anonymous said...

سکوت ِ آب
مي‌تواند خشکي باشد و فرياد ِ عطش;
سکوت ِ گندم
مي‌تواند گرسنه‌گي باشد و غريو ِ پيروزمند ِ قحط
هم‌چنان که سکوت ِ آفتاب
ظلمات است ــ

اما سکوت ِ آدمي فقدان ِ جهان و خداست
غريو را
تصوير کن!
...

شاملو

Anonymous said...

زنده و خوشبخت ایم،اما ساکت و سر به زیر...یه چیزی اون تو داره منجمد می شه...ما جرات مستقیم نگاه کردن به این انفجار رو نداریم
نه ساناز...تو هم جرات نداری،من ، همه هون...ساده اش برای من این معنی رو می ده.در نگهداری دوستی هامون قفل کرده ایم،عجیب و غریب...یه جایی توی فیگور استوپ مجسمه سازی موندیم

Anonymous said...

منظورم مجسمه بازی بود

الى said...

آدمها سکوت ميکنن چون خيلى وقتها حرفاشون باب طبع شنوندشون نيست،سکوت براى برقرارى صلح،نه دوستى،فقط صلح…
آدمها سکوت ميکنن ،تا غم درونشون بيرون نريزه
مبادا عزيزى غمگين تر شه…
سکوت ميکنن مبادا چيزى بگن که احمق تر از ظاهرشون باشه
مبادا ايده هاشون،اونطور که در ذهن دارن،پر طرفدار نباشه
مبادا بفهمن که تعداد دوستهاى خياليشون خيلى بيشتر از دوستهاى حقيقيشونه
يا سکوت ميکنن چون گمان ميبرند شنونده (ها) درکى از اونچه که ميگن ندارن،چون دنياشون با دنياى اطرافيانشون به قدرى فاصله گرفته که کلمات پرش نميکنه…
آدمها سکوت ميکنن تا گزينه‌ى آسون رو انتخاب کنن،وقتى حرف ميزنى بايد دليل اراي بدى وقتى سکوت ميکنى از هر بازخواستى معافى
بعضى آدما سکوت ميکنن چون هيچوقت لذت حرف زدن رو نچشيدن،بعضى چون تا حرف زدن يه چيزى خورده گوفتى تو سرشون
بعضى هم سکوت ميکنن، چون هرگز حرف زدن رو ياد نگرفتن،
دردناکه،وقتى گاهى خودم رو در يکى از اين انواع انسانهاى مسکوت پيدا ميکنم…

Anonymous said...

الی- ملموس بودن نوشتت واقعا مشعوفم کرد :) پ

Anonymous said...

Banoo, ha me cheez az jense atash neest golam. Moshkelet ba sokot neest. Chee azeeyateet karde? Motessefam deeshab natonestam bahat gap bezanam. Bayad meefahmeedam ye chezeet shoheh...

Anonymous said...

الی،ولی درد من این جاست.ما حرف زدن و بلد بودیم.
ما بلد بودیم از حضور هم آروم بشیم،در وجود هم لنگر بندازیم...ما که بلد بودیم،حالا چطور با این فضاهای منفی کنار بیاییم؟

همه جا پر از حفره است.من خسته نیستم،ولی از سکوت ام شاکی یم.من واقعا غلط می کنم اگه از دستتون بدم...نمی خوام تسلیم بشم...نمی خوام تسلیم بشیم

اتفاقا این بار اتش نمی خوام،دلم برای ساحل های امن ام تنگ شده و کاش زیر آب نرن

Anonymous said...

yasi vaghti posteto khundam delam larzid,
fekr mikardam kasi dige havasesh be in sokut nist....
baraye man hamishe majhul mund ke chetori hamamun ham-zaman be in sokut residim?,,,, chera hich kas mokhalefat nakard...

kheili na omid konande hast vaghti mishmaram adamyi ke bahashun na goftehaye chand slae daram........

Anonymous said...

what shall we use to fill the empty spaces,when we used to taaaaalk...
(Roger Waters-The Wall)

Anonymous said...

خموشی حجت ناطق بود جویای گوهر را
که از غواص در دریا نفس بیرون نمی آید

مسافر said...

اونقدر آروم آروم دور می شی که خودتم نمی فهمی هر لحظه فاصله چقدر زیاده.
احساس قدرت مسخره هی بهت می گه هیچی عوض نمی شه. همه چی تو دل آدمه. و بعد هر بار که بر می گردی، انگار که صد سال گذشته.
و هی جمله ها عوض می شه. و هی می یاد روی سطح. هی بالا تر و بالا تر.

تا آخرش نمی دونم چی می شه...

Anonymous said...

نمیگم همیشه همینطوره، ولی به هر حال یه وقتایی خیال میکنی که خود طرف رو دوست داری و این رو هم بهش القا میکنی. بعد واسطه ای که در بین بوده حذف میشه، و تو هم کسی را که به دوستیت دلخوش بود رها میکنی. حالا میتونی بگی که اشتباه میکردی که فکر میکردی دوسش داری، اما اینجور یکدفعه رها کردن، اونم وقتی که اون مستقیماً با تو کاری نکرده، اونم وقتی که میدونی به چه طرز فجیعی تنهاست... حداقلش اینه که خیلی بیکلاسیه. همین. شاد باشی.

Anonymous said...

آره، راست می گین ناامید کنندس.
ولی همیشه سکوت خودش رو مثل یک فضای خالی بین کلمات ظاهر نمی کنه.
بعضی وقتها هست که حرف می زنی ولی اون چیزی که باید رو نمی گی.
اعصاب خورد کنه. خسته کنندس. انگار می ترسی حرف بزنی. انگار
خودت رو پشت کلمات پنهان می کنی و نمی خوای با واقعیت روبرو بشی.
واقعیت بعضی وقتا دردناکه، بعضی وقتا خیتت می کنه. خیت شدن از اون
چیزی که فکر میکنی هست ولی نیست، یه جور احساس شکسته.
پس ترجیح می دی خودت رو پشت کلمات پنهان کنی، خودت رو در
بلاتکلیفیه وحشت آوری رها کنی، اما با واقعیت که نمی دونی چه جوری
می خواد خودش رو نشون بده دست و پنچه نرم نکنی.
انگار حوصله ای برای چنگیدن نمونده ، حالا که حتی باید برای اثبات
حضورت هم بچنگی!!!
آره یاسی ناامید کنندس. متاسفم که هیچ حرفی برای دلداری ندارم.انگار داریم
توی این مرداب سکوت آروم آروم فرو می ریم.

Anonymous said...

اصلاحیه:
آخ ببخشید این خیت نیست خیط.
(دیدم یه جوریه ولی اول نفهمیدم چه جوریه!!!!!(

Anonymous said...

این پست سکوتت بدجوری سکوتا رو شکست!!!پ

Anonymous said...

Har cheezi ye tareekh masraf dare. Hatta ehssasat, hatta refaghat. Vaghti hast khoshe, vaghtee azash gozashti, gozashti. In ham ye ghesmate majerast. Chera matam gerefteed. Bozorg shodan hame cheezesh shirin neest, baha dare, onam az noee sakhtesh.

الى said...

Asi joon sokoot kaldi chera???

Unknown said...

doosi joonam;
sokoot mokoni choon vaghti harf mizani faseleha bishtar o amightar mishan..tarjih midi ke tooye khaterate khoobe gozashte bemooni p ba donyaye khiyalit parvaz koni...FOR ONE MOMENT,JUST ONE SWEET MOMENT,I WAS LOST IN MY SWEET DREAMS...chera harf bezanam???az chi harf bezanam??az koja shoroo konam???