از مدرسه با شوق احمقانه ای می یام خونه،به امید شیرنسکافه داغ،صدای تار،و کتاب بسیار شیرین سرگذشت موسیقی ایرانی
چند روز گذشته کارم همین بوده.زمان با شور خارج از توصیف ای می گذره.حس می کنم هیچ وقت تا این اندازه با تاریخ همدل نشده بودم
کاش همین الان به محضر میرزا عبدالله می رفتم،یه گوشه ای می نشستم و به پنجه هاش نگاه می کردم و اون می نواخت و می نواخت.گاهی حتی فکر می کنم خودم دارم ساز می زنم،مثل قابلیت های ناباورانه آدم توی خواب
دلم صد تا عمر می خواد که هر کدومو خرج چیزی کنم .تا کی همین جور مجذوب و مجذوب تر خواهم شد؟ای شیفتگی بی پایان،استاد می خواهم، استاد واقعی
4 comments:
چه جالب.... امروز خواندم مطلبت را وقتی صدمین سال تولدش است.می دانستی؟
کی؟خالقی؟نه.نمی دونستم!
oh, yasi, bozorgan e musighie iran adamhaei boodan ke hala aslan azashoon nemishnavi, heif ke ma ghadr dashtehamoon ro nemidoonim,
خیلی دوست داشتم این نوشته رو. حتی بوی نسکافه و صدای تار و رخوت خوندن یک کتاب مانوس رو توش حس کردم! مرسی!
Post a Comment