امروز دوشنبه بود،تنها روز آزاد هفته
رفته بودم شورای کتاب . بعد ازدیدن خانوم میرهادی بسیارعزیزو نیوشای مهربون،با سمیه قرارگذاشتیم که همدیگه رو ببینیم
فکر کردیم کجا بشینیم ناهار بخوریم؟و باز به این نتیجه رسیدیم که مدرسه حتی بهترین کافی شاپ دنیاهم هست!اینطور شد که باز روانه مدرسه شدیم،اما قرار بود امروز فقط استراحت باشه
بچه ها می یومدن که کارهاشونو باهام از سر بگیرن،بهشون می گفتم: بچه ها عذر می خوام من الان توی کافی شاپ ام
بی مسئولیتی،فراغت، چایی و شکلات و دوستان جانی ،در محیط ای که هر گوشه اش هزار کار مثل پلنگ خفته!مدرسه روهمه جوره دوست دارم
3 comments:
Asheghe een "too coffee shop" "boodanetam!
خاطره های خوب همه چیز رو دلنشین و دوست داشتنی می کنند.
راستی یاسی من می تونم وبلاگت رو لینک کنم؟
:)
albate ke mituni
Post a Comment